به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

نیم سال

 

مثل یه نخ یا یه طناب نیست که بگیری دستتو و فکر کنی گره بزنم یا نه؟ 
مثل ریشه های قالیه. زیاد و افشون. همه به ردیف کنار هم.
نخ به نخ باید گره بخوره. ریز و زیاد.
لحظه به لحظه. 
یه روز چشم باز می کنی و می بینی کلی از گره ها زده شده.
 کی زدی؟نخ به نخ گره زدی و جلو رفتی..  

 

مطالعه زیر خط فقر

توی گیج ویجی خودت که گیر بیفتی یعنی یه مدته اینپوت نداشتی..

وضعیت مطالعه ام واقعا داغون شده. جدی باید بهش برسم. چند ماه هست که هر کتابی برداشتم نصفه نیمه ولش کردم. یعنی توی این ۳-۴ ماه اخیر فکر کنم فقط یه کتاب تموم کردم. بقیه هر کدوم یه بهانه ای واسشون بوده: 
گلوله بد است مسعود بهنود: حوصله ام سر رفت..
پر ماتسن- اوفف زیادی کلاسیک..
زندگی در پیش رو رومن گاری- هوم؟ یکم دپه که..
برف های کلیمانجارو همینگوی : ااا داستان کوتاه از آب درومد که...
انجیل های من امانوئل اشمیت: حوصله ام سر رفت خوب حالا بذار ریزه ریزه شاید بخونم..


ااا این چه وضعیه آخه!! به هر دری می زنم باز نمی شه. آخرین چیزی که به ذهنم رسید سر زدن به نویسنده های محبوب قدیمم بود که اونم جواب نداد(برف های کلیمانجارو رو برای همین گرفتم) حتی سعی کردم هری پاتر دوباره بخونم نشد!! یه راه دیگه به ذهنم می رسه. یه کتاب از سارا سالار پیدا کنم. هنوز کتاب احتمالا گم شده ام اش جای خودشو داره..
سیرچ که می کنم می گه از سارا سالار کتاب دیگه ای منتشر نشده ولی کتاب هست یا نیست ممکنه مجوز بگیره و منتشر بشه.

خوب.راه حل بعدی چیه؟

------------------------------
به کامنت خصوصی: آره؟ پس عادلانه نیست و آزادی بیان دیگه؟؟ ؛)
به شب: آره این کارو کردم بلاخره این کتاب <زندگی در پیش رو > رو تموم کردم و یه نمایشنامه هم خوندم و اینو دیگه با لذت عین قدیم یه جا خوندم. دارم به خودم امیدوار میشم!!

اگر معلق بشوی

 وقتی پایت روی هیچ جا نباشد،
  دستت همه جا را رها کرده باشد،
  کس هیچکسی نباشی،
  سرت به جایی گرم نباشد..
  معلقی..

می گویند معلق شدن یک شروع است. برای اینکه پرواز کنی یا نکنی، لحظه ی تصمیم است: بال باز می کنی و صعود یا نمی توانی و سقوط؟

می دانی؟ پیش نمی آید آدم معلق شود. نه به این راحتی ها. همیشه آخر آخرش کسی برای کسی هستی و به جایی چسبیده..

متوسط ها هم پارت هایی دارن

گهی به گاهی به این فکر قدیمی می افتم که چرا زندگی نمی کنم. چرا هستند آدمهایی که زندگی می کنند و من نمی کنم.. یا کم می کنم.

جوابش یکی دو سال پیش پیدا شد. بحبوحه ی افسردگی و ته تنگنا و جایی که دیگه نفس هم سخت بود.

دیدم <سخت> می گیرم. خودم رو نمی پذیرم. اونجوری که هستم. کمال طلبی؟ ایده آل گرایی؟ هر اسمی که می ذاری مواظب باش یادت نره <بار منفی> داره. بیماریه و شیک نیست.


باز تو تنگنا افتادم. دو روز دیگه کنسرته و من تو بالا پایین شدن روحی کیف داره تا اصلا چرا وارد این گروه شدم خدا؟  باز نفس سخت که شد به فکر افتادم که باز دارم کم زندگی می کنم. از ساز زدنم خجالت می کشم. چون پرفکت نیست. چون خیلی خوب نیست. با خودم فکر کردم ولی من واقعا نه ادعاشو دارم نه برام چندان مهمه که خیلی خوب باشم. می خوام از همین بضاعت لذت ببرم نمی شه؟ می دونی که می شه..


امروز ز گفت تو متوسطی. یه نوازنده ی متوسط. نه عالی می زنی نه خیلی بد. اشتباه داری ولی مجموعش دلنشینه. این یعنی نقطه ی وسط. این نقطه رو دوست دارم. عادی بودن معمولی بودن. نه طرد شدن نه تحسین شدن. ملایم و ساده. دوست دارم. ولی باید بپذیرم اینو. می دونی نباید از اینکه اشتباه می کنم خجالت بکشم. متوسط بودن خجالت نداره مخصوصا وقتی انتخابت هم هست.


متوسط. کلمه ی جدیدیه. تحقیرآمیز نگاهش می کردم. تو آدم متوسطی هستی یعنی کمرنگی و بی اهمیت. ولی انگار تازه دارم معناشو کشف می کنم. تازه می خوام بپذیرمشو و همه جاهایی که توشون متوسطم رو پیدا کنم. دوست دارم صبح به صبح خودمو توی آینه ببینم و بگم: به.. چه قوی.. چه ضعیف.. چه متوسطی..


چقدر طول می کشه تا بپذیرم؟ من ۵-۶ سال هست که فلوت می زنم. تقریبا ساز سختیه. راحت نیست بهرحال. بدصدا نمی زنم. می تونم با تمرین نتهای سخت رو هم درارم و تمیز می زنم. از ریتم خارج می شم و هماهنگیمو از دست می دم. می تونم دو میزان رو با یه نفس بزنم. دولاچنگ رو بیشتر از سرعت ۸۰-۹۰ نمی تونم بزنم. جاهای خوبی رو برای نفس گیری انتخاب نمی کنم. چیز زیادی از تاریخ و تئوری موسیقی نمی دونم. و ... می دونی؟ من نوازنده ی متوسطی هستم............     :)


-------------------------------
* اسم پست رو برای خاطره امروز نوشتم که دلم می خواد یادم بموندش. امروز که یه نوازنده ی ماهر سعی می کرد پارتهای منو حذف کنه و خودش بزنه و من هیچی نگفتم نه واسه اینکه پارت برام مهم بود یا نبود. واسه اینکه خجالت کشیدم از متوسط بودن خودم.. یادم بمونه دوست دارم متوسط بودن خودمو بپذیرم و اگه یه زمان تصمیم گرفتم وقت خوبی بذارم و پرفکت بشم واسه خجالت از متوسط بودن نباشه.. راستشو بخوای انگیزه دیگه ای هم ندارم:)) .. راستی همین سطح ساز زدن لذتی رو که باید بهم می ده.. متوسط بودن خوبه نه ادعایی نه شو آفی نه ازونور درموندگی تو اولین قدمها.. اینم یه استیتی هست.. می دونی؟ خوبه :) باور کن.

** با تشکر از کامنت خصوصی مربوط به مرور لغات فقط بگم <جغد> ایده ی خودته ها! ؛)

هیت هیت هیت

یه روز اونقدر بزرگ حساب می شیم که دیگه هیشکی حق نداشته باشه ازمون امتحان بگیره!!!

:/

در دو قدمی که گم شوم..

می دانی؟ خیابان انقلاب همیشه آنجاست. همه ی این شش سال هم بوده. همینطور شلوغ و پر از چراغ. امشب که بی آر تی با سرعت میدانش را دور می زد فکر کردم چقدر این خوب است. وقتی آنقدر سرت را انداخته ای پایین و توی دو قدمی خودت گیر کرده ای و فکر می کنی حالا که مثلا فلان کس تاییدت نمی کند دنیا به انتها رسیده یا حالا که فلان پروژه گیر است دیگر آب خوشی وجود ندارد یا حالا که فلان آدم مهمت ممکن است هیچ وقت نبخشدت دیگر جایی برایت نیست یا.. این موقع ها بی هوا از انقلاب می گذری و دور میدانش که نیم دور را زدی و سینماهای جوادش را دیدی یادت می افتد اینجا همیشه همین طور بوده. ظهر آمده ای، شب دیر وقت آمده ای، گ بوده، ز بوده، تنها بوده ای، با کسی بوده ای، منتظر و مشوش بوده ای، شاد و رها بوده ای، دلشکسته و بغض دار بوده ای، بی تفاوت و گم توی روزمره بوده ای..همه جور بوده ای و انقلاب همین طور بوده و فردایش هم که دوباره اینجا نیامدی آن خودش سر جایش بوده. ختی اگر فردایش یادت رفته باشدش.

می دانم تا وقتی هستم زندگی نه به انتها رسیده نه تاریکتر شده نه دورتر و خالیتر. فقط گاهی چیزی باید جایی یادم بیتدازد. اگر بعد از روزها کلافگی در دو قدمی خودم گم شده باشم.
می دانم انقلاب را هم که عوض کنند. زمینش همیشه هست.. آسمانش هست..... زمان هست.............. خدا هست........................... من هستم.

چیزی برای من

 ...
 دل من مثل یک نماز بین راه،
 خسته و شکسته است

 می شود سفارشی به آن رفیق باوفا کنی؟


--------------------------------------------------------
همینجوری دوست داشتمش دزدیدمش
مگه نه که هر چیو دوست داشتی باید سریع بدزدی
منبعشم نگی که ردی نمونه ؟
به ما که اینجوری یاد دادن

اکسکیوز می

من تنبل نیستم. فقط همش وقت نیست. خیلی یعنی. ۲-۳ماه دیگه زیاد می شه. لابد

شاید دل تنهایی می خواد..شاید نه..شاید ز..

ز نیست 

 

و من بعد مدتها احساس تنهایی می کنم.
احساس می کنم باید یه عصر راه بیفتم و دور تهران راه برم و راه برم و نه موسیقی ای نه همراهی و شب بشه و نه نگرانی تز نه درس نه استاد نه دوست..همه ی زمان برای خودم باشه..
انگار باید گره هایی به قالی خاک گرفته ام بزنم و ببینم آهوش می خواد بزرگ شه هنوز..
انگار باید همه نتهای فولکلور رو بذارم کنار و به خواننده و همخوانای خوش صدامون بگم شونه ام مرخصیه و یه سونات بزنم..بدون شونه چطور..هندل شاید.. 

باید تنها باشم شاید.. 

شاید کتاب.. 

شاید باید بذارم مریض شم اینقدر فرار نکنم از مریضی.. 

شاید باید بذارم 

بذارم 

بذارم؟

صبر۷

یعنی اگه یه روز رو خیلی بیشتر از ظرفیتت خوب بودی و خیر رسوندی، فردا و پس فرداش تحمل داشته باشی که ضایعش نکنی.
صبر یعنی وقتی هنوز جنبه ات پایینه، فقط ساکت بمونی.