به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

دو اعتیاد در اقلیمی نگنجند

از وقتی سریال می بینم دیگه فیسبوک بازی و نت گردی نمی کنم. حال و حوصله اش نیست.
می شه نتیجه گرفت معتادای مواد مخدر اهل سریال دیدن نباشن.نه؟

همسایه گرام و رفیق رفقای غصه دارش

آفیس ما کنار مسجد هست. همسایه ی گرام گرچه عظیم و کریم و رحیم و..اند ولی از اسما ایشون که بگذریم به مجالسشون می رسیم که اعمند از: عزاداری، سوگواری، عزاداریتر!، نوحه، سینه زنی و.. خلاصه ما همه در عجبیم که این همسایه ی عزیز که هر چند وقت یکبار رفیق رفقایش را در خانه اش جمع می کند چرا یک مراسم شاد یا نیمه شاد یا حتی خنثی برپا نمی کند؟خلاصه اینکه همچین این همجواری ملکوتی یکم دپرس کننده شده چون ما که زیاد اهل دل و معنا نیستیم که حالا بخواهیم با عزاداری و غم علی و فلان ارتباط برقرار کنیم و حال کنیم و آنچه به ما می رسد همان ظاهر مراسم است که اعمند از: غصه، غم، غصه یه جور دیگر، سیاه و البته غصه. دیگر سر این دهه ها!!ی فاطمیه می خواستیم برویم استشهاد محلی جمع کنیم که اینها آسایش را از ما گرفته اند!! بابا تا ۶ بعد از ظهر یکریز غم و غصه از بلندگوها پخش می شد! ۲۰ ۳۰ روز هست این اطراف همه سیاه می پوشند. بچم (ک) طفلی عصر با یک دپی داشت کار می کرد که ..لا اله الی الله!!
آخر اگر سالی به ۱۲ ماه یک مراسم شاد برگزار می کرد باز دلمان خوش بود. دختری عروس می کردند چه می دانم <جیگیلی جیگیلی چشماتو واز کن> هم پخش نمی کنند لااقل دو انگشتی کف بزنند! ولی می گویند این همسایه عزیز دست زدن را در حیاط خانه شان هم غدقن(یا قدغن؟) فرمودن و فقط اشک و گریه آزاد هست تازه امتیاز مثبت هم دارد!!


از شوخی گذشته صبح که اومده بودم دانشگاه داشت سوره ی الرحمن پخش می شد و فبای آلا ربکما تکذبان های معروف. کلی شاد شدم. عصر به ک که صورتش از غصه آویزن شده بود گفتم سوره ای که صبح داشت پخش می شد رو دوست داشتم و خوشحال شدم. یه جور با ذوقی گفتم!
ک -که دوست خیلی عزیزیه- از هرچی مربوط به دین و دینداری بشه بدش میاد همینجوری چپ چپ نگام کرد منم نگاش کردم. آخرش گفت الان چی بگم؟ گفتم یه چی گفتم تو موقعیتی قرار بگیری که <هیچی نداشته باشی بگی>. خندیدیم کلی. یکم دلمون باز شد.

می دانی که اگر خیلی خسته بودی می توانی لحظه ای به من تکیه کنی؟

گاهی خسته می شوم از صفت هایی که ازم می خواهند:
از پشتکار
از دقت
از کامل کار کردن
از فهمیدن و سردر آوردن
از نتیجه و تصمیم گرفتن
از تصمیم گرفتن
از تصمیم گرفتن
از توانستن
از توانستن
از تکیه گاه بودن
از حل کردن
از محکم بودن
از مستقل بودن
..

می خواهم حتی <خوب> نباشم. می خواهم کسی برایم تصمیم بگیرد: امروز ساعت ۸ بیدار شو از آن مسیر برو دانشگاه. جمعه برای تفریح این کار را بکن و..

و بگوید: کافیست..حتی اگر ندوی..

همچنان استندبای

می خواستم راجب نقش ها بنویسم. راجب این که نقش "فرزند" و کم و بیش "خواهر" رو تازه کشف کردم و دارم مثل یه بچه پرورشگاهی بهش عادت می کنم. عادت به اینکه مثل بچه های واقعیم ببینمشون!

می خواستم از روابط A  و B بگم و از اینکه من هر دوی اینها بوده ام. و حالا خسته ام. می خوام C باشم. یه چیز دیگه

می خواستم ازون 10 دقیقه فکر متمرکزم رو زندگیمو می خوام چیکار کنم بگم و کشف عجیبم و این ریشه ی قوی و کلفت اضطراب.

ولی توانایی خوب نوشتن ندارم. اینکه نوشته روون و دوست باهات بشه و بتونی خوب بیان کنی.
دستم به نوشتن می ره ها
ولی نوشتن باهام دوست نمی شه.

کلافگی ۱۳

آدمها دو دسته می شوند:

آنهایی که می روند.
آنهایی که دیرتر می روند.

کلافگی ۱۲

آدمها دو دسته می شوند:

آنهایی که قرار نیست بفهمندت و می فهمند.
آنهایی که قرار نیست بفهمندت و نمی فهمند.

کلافگی ۱۱

آدمها دو دسته اند:

-آنهایی که می دانند با بورد FPGA باید چه غلطی کرد.
-آنهایی که نمی دانند.

کلافگی ۱۰

آدمها دو دسته اند:

-آنهایی که می آیند باهات نهار بخورند.
-آنهایی که نمی آیند. یا نهار نمی خورند.

کلافگی ۹

آدمها دو دسته اند:

-آنهایی که اصرار دارند تو جا دارد آدم بهتری بشوی.
-آنهایی که چنین اصراری ندارند.

کلافگی ۸

آدمها دو دسته اند:

-آنهایی که از کنارت می گذرند و می شنوی دارند زمزمه می کنند: ..حاصل عمر آن دمست باقی ایام..
-آنهایی که این را زمزمه نمی کنند. یا از کنارت رد نمی شوند.