به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

اگه من تنبل نیستم پس چینیا چی نیستن؟!!

صبح ساعت ۹ باید پروژمونو ارایه می کردیم. من قطار ۴ نصفه شب رو سوار شده بودم که بعد ۴ ساعت برسم شهر دانشگاهم. خسته و خوابالو رسیدم. کل هفته امو گذاشته بودم واسه این پروژه. منتظر استاد نشسته بودیم کف زمین سالن ارایه و با هم حرف می زدیم. همگروهیام هر دو چینی هستن. یکیشون سال اوله و اسمش ج هست. ۳ تا پروژه داشته این هفته و قد من کار کرده رو این یکی پروژه! این قضیه گیجم می کنه. سوالای همیشگی رو میاره تو ذهنم: توان من کمه؟ تنبلم؟ وقت سر چیزای دیگه می ذارم؟ سر چی مثلا؟...

شب با ر حرف می زدم راجبش. دوست دارم بدونم چرا کار من و ج اینقد با هم فرق داره. واقعا طبیعیه؟ می گه خودتو با چینیا مقایسه نکن. اونا بیشتر از ما می تونن کار کنن. ما هیچ وقت نمی تونیم مثل اونا بشیم. من قبول دارم تا حدی ولی مطمین نیستم همش این باشه. بهش می گم ج مجرده و تو همین شهر زندگی می کنه. مثل من هفته ای ۸ ساعت تو راه رفت و آمد بین دو شهر نیست. تاهل خودش کلی وظایف و مشغولیت ذهنی میاره. آدم متاهل با خانواده اش -مامان بابا و خواهر برادر- هم بیشتر وقت باید بگذرونه.. می خوام برای خودم امتیاز بخرم و از بار تبلی کم کنم. ر این حرفها رو قبول نداره. نمی دونم چرا. واقعا قبول نداره؟ می دونم که دوست نداره حس کنه رابطه اش با من به درس و کار من داره لطمه ای می زنه ولی منظور من اصلا این نیست. من فقط می خوام بدونم تنبلم یا حق دارم. بحث رو تموم می کنیم ر دوست نداره این بحث رو.

بعد که تلفن رو قطع می کنم با خودم فکر می کنم این خیلی خوبه که ر اینقدر نگران درس و کار منه. ولی کاش می فهمید رابطمون چقدر برای من غیر قابل مقایسه با درسمه. کاش می دونست وقتی بهش می گم ازدواجمو با هیچی مقایسه نمی کنم واسه دلخوشی اون نیست. مقایسه چرت و خنده داریه. اگه بگم ر قلب زندگیمه اون وقت درس و کارم مثلا پاستیله! ولی حالا هرچی من بگم اون که تو مخش نمی ره. با خودم فکر می کنم این چیز خوبیه که این تو مخش نمی ره. اگه می رفت اینقدر با شعور و حامی می شد؟ ولی عجیبه که نمی ره..


الان ساعت ۱۱ شبه و من تو شهر دانشگاهمم تو ۳-۴ ساعتی ر نشستم و باید گزارش پروژه ام رو بنویسم. فکرم درگیر سوال من تنبلم یا نه هست و ر تو خونمون تو اون یکی شهر آماده می شه بخوابه. فکر کنم هنوز فکرش درگیر اینه که داره به درس من لطمه می زنه یا نه! چون اس ام اس می زنه که درست اولویتمونه و نمی خوام وقتتو بگیریم واسه کارای دیگه و ازین چیزا.

فکر می کنم به این که هیچی برام به عمیقی رابطه ام با ر نیست و چیزی نیست که بیشتر از اون بخوام. یاد یه شعر می افتم که خیلی خوب منظورمو وصف می کنه تو این لحظه و این بحث. حرف دلمو می گه. دقیقا چیزی که حس می کنم رو می گه.. اینکه این شعره انقدر با حسی که دارم همخون هست احساساتیم می کنه. فکر می کنم الان که اینو براش تکست بزنم منظورمو حس می کنه و احساساتی می شه اونم..

-زندگی گر هزار باره بود

بار دگر تو، بار دگر تو..

.

.

.

 منتظرم ببینم چی می گه... یه دقیقه بعد تکست می ده: 

-بشین درستو بخون.


.

.

.

مردن دیگه.. بالا بری پایین بیای، دلشون از پلاستیکه!!! 

نظرات 4 + ارسال نظر
ز پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 05:21 ب.ظ

:)

نعیمه چهارشنبه 10 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 09:57 ب.ظ

توی وبلاگ نوشتن که خیلی تنبلی!!! :شکلک عصبانی!

alireza شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 07:50 ب.ظ

salam! Mano mishnasid. Familim! Bebakhshid ke nemitunam farsi bezanam
Age tanbal budin, injaei ke alan hastin, nabudin! Shayad behtar bashe ke be karaei ke tahala kardin fek konid va motevajjeh shin ke ye adame tanbal in kara ro nemikone :D

ممنونم از نظرت علی رضا. همسرم هم مرتب همین رو بهم می گه. ولی ذهن منفی باف من برای همه چیز یه جواب از تو جیبش در میاره!

تداعی پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 12:00 ب.ظ

تداعی چی می خواستی اینجا بنویسی؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد