آدمها
به تنهایی ماه قسم
آنکه از فتح آفتاب سخن می گفت
از فتح یک دست در سرزمین خود
عاجز ماند
و به ویرانی که آغاز آبادیست
و به سکوت
که لازمه ی هر فریادست
من از فداست قدیسه ای می گویم
که همپای آواز تنهایی کوهستانها به رقص برخاست
و گیسوان درازش را در آبهای راکد مردابی گسترش داد
و دستانش را (آخ دستانش را)
همچون ساقه های یک نیلوفر بدور ستون های نیمه جان این عمارت ویران پیچاند
و صدایش آنچنان طنینی داشت که از آن دیوار هزار ساله ی خواب من فرو ریخت
کدامین باد بی پروا دانه های این نیلوفر را به سرزمین من آورد؟
----------------------
*یه ماناست ولی نمی دونم شاعرش کیه. از تحقیق 4-5 سال پیشم پیدا کردمش. اونجا هم بدون رفرنس!
** مه مه یادته هایکو رو؟
یک روز داشتم با کورا صحبت میکردم. کورا برای من دعا کرد، چون خیال میکرد من گناه رو نمیبینم، میخواست من هم زانو بزنم دعا کنم، چون آدمهایی که گناه به نظرشون فقط چند کلمه است، رستگاری هم به نظرشون فقط چند کلمه است.
-----------------------------------
*گوربهگور/ویلیام فاکنر/نجف دریابندری
** دزدی از بلاگ قوزک پای چپ زرافه. همین گوشه تو لینکام هستش
*** ولی من تجربه کردم. خراب شدن دنیا رو با چند کلمه.. و بیشتر تجربه کردم سرور پر زرق و برق و خوشبختی رو فقط با چند کلمه..کیه که تجربه نکرده باشه؟
همه حرفی زدم که برایش از اهلی شدن بگویم از گل تک بودن بین هزارها گل..شب که کنار اتوبان پیاده میامدم و ماه نه کوچک بود و نه بزرگ فکر کردم باید بهش می گفتم: یعنی تو تار باشی و دیگری پود..
باز من و درجا زدن. گیج گیجم. نمی دونم چیکار کنم و از کجا شروع کنم.
یه موقع چشم باز می کنی می بینی یه ملیون کار هست که دوست داری بکنی و یه ملیون
تغییر و یه ملیون بزرگ شدن و یه ملیون منظم بودن و یه ملیون .. بعد نمی دونی از
کجا و کدوم شروع کنی و همه رو یه جا نمی تونی و یه دونه هم کمه و آدم رو راضی نمی کنه و
فکر می کنه نه حیفه همه انرژیمو بذارم فقط واسه همین یه کارو بذار حتما یه راه
بهتری هست بعدا و بعد می شه و نیست راه بهتری و زمانه که تند و تند می گذره و می
بینی دلت نیومده انرژیتو بذاری یه جا فقط چون کم بوده واست به جاش گذاشتیش هیچ جا.
گذاشتیش پخش بشه تو گذروندنت از پیچ وا پیچ روزها. اینکه امروز برم بنیاد فلان
مدرکمو ببرم و عصر دانشگاه باشم و استادمو ببینم و اوه اوه یادم نره فردا پول
اینترنتو بریزم که قطع می شه و پس فردا که سرکارم و..که روزها رو اگه تو هم نپایی
خودشون راه خودشون رو پیدا می کنن و میان و میرن..
می خوام وسط این گیجی و سرگردونی دست بکنم تو آب و یقه خودمو بگیرمو بکشم سمت یه
صخره ایو بگم: بیا! اینقدر سرگردون نباش! از همینجا شروع کن. بلاخره یه نقطه
شروعه!
مدتها بود نگاه خسته رو روی صورتم ندیده بودم. ازون نگاه های خسته که می گن: ندو..بذار برسم..خسته شدم.. و هنوز مهربونن.
خواستم بگم من غریبمُ نمازهای شیرازم شکسته است. تو شهر ما اینها نگاه های خسته ان..
آمده ام شیراز
شهر عشق
ملایمت
مهربانی
گرمی
بیخیالی
...
سرگرمی توی راه جز مشاعره به دلمان ننشست و مشاعره نشست لاجرم که از دل برآمده بود..
دور دوم و سوم و تکرار شعرهایی که با د شروع می شدند و م و ن و ..
دراز کشیده بودم روی تخت و آفتاب روی چشمهایم پایین آمده بود و شعرهای حرف ت تمام شده بود و بازی به سکوت کشیده بود و من کم کم می رفتم که به خواب بروم و یاد کسی به اسم هستی افتادم و از آنجا به یاد راز جهان که همه می ریزد جایی چشمی..ن را صدا زدم و گفتم می دانی شعری پر از ت را جا انداخته بودیم؟ می دانی که
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت
می دانست. نگاهش کردم چشمهایش سیاه نبود. بیتی را خواند که می گفت من آهوی دشتم. راست می گفت چشمهای آهو داشت.
ولی می دانی؟ حس کردم می داند. آدم های زیادی نمی دانند این راز جهان را که گاهی همه می ریزد در چشمی..
نقل از وبلاگ سارا میم:
در صحبت با آقای میربهاری، عضو شورای جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان، یه راهکاری که مطرح شد و خیلی به نظر مفید میرسه اینه که هر فردی در یه روز معمولی که یه کودک کار رو میبینه و تمایل داره به اونها کمک کنه، در گام اول سعی کنه ارتباط دوستانه با بچه برقرار کرده، با احوالپرسی و احترام به وجود و شخصیت کودک و گوش کردن به حرفهاش باعث بشه کمی تخلیه بشه و در گام دوم سعی بشه توصیه و ترغیبش کنه به وصل شدن به یک NGO با دادن آدرس و شماره تلفن که اگه عضو بشن امکاناتی براشون به وجود میاد از جمله این که براشون کارت شناسایی صادر میشه و اگه توسط پلیس بازداشت بشن مورد دفاع و حمایت قرار میگیرن. در این راستا شماره تلفن 2 تا از NGOهای فعال در زمینه کودکان کارو براتون میذارم:
جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان: منطقه پاسگاه نعمتآباد- 55365112 و خانه کودک ناصر خسرو: منطقه میدان امام خمینی- 33110316.
این راهکار شبیه کاری هست که تو ملبورن استرالیا برای مدیریت تکدی از سوی مدیران شهری بیان میشه: در استرلیا تکدی گری غیرقانونیه و تحت مسئولیت پلیس هست. اگر فردی که تکدی میکنه به اعمال خشونتآمیز اقدام کنه، مردم میتونن مشکل رو به پلیس با شماره 000 گزارش کنند. اگر فردی که گدایی میکنه، هیچ رفتار خشن و تهدیدآمیزی از خود بروز ندهد و کسی بخواهد به او کمک کند بهترین کار اینست که آنها را با سرویسهای خدماتی مناسب مرتبط کنه. شهر ملبورن به این منظور کتابچه رایگانی تهیه کرده است که کمکرسان نامیده میشود. این کتابچه لیستی منسجم از سرویسهای رایگان و ارزان دولتی و غیردولتی(NGO) که شامل غذا، مکان خواب، خدمات سلامتی و خدمات مربوط به الکل و مواد مخدر است را دارد و همچنین توصیههای قانونی از بیش از 70 سازمان شهر ملبورن را شامل میشود. (Begging- Website of City of Melbourne)
از راهکارهای کوتاهمدت دیگری که مطرح میشه اینه که با احترام به شخصیت کودک، یه خوراکی مورد نیاز و مفید براشون بگیریم و درشو باز کنیم و بعد بهشون بدیم تا نتونن بفروشنش، اگه کتاب یا لباس داریم که میتونه براشون مفید باشه بهشون بدیم. برای توضیحات بیشتر میتونید به http://aasemaaneaabi.blogfa.com/post-14.aspx مراجعه کنید.
----------------------------
*راستش من روم نمی شه باهاشون حرف بزنم. کلا از بچه هایی که یکم پررو باشن خجالت می کشم! خودت مسخره ایها..
** نظرتون چیه؟ بگین حتما
امروز بعد مدت ها باز قرآن خواندم. دکتر ت از سوره حج می گفت. از آن تصویر از بالایی که می دهد. از قیامت. از قیامت یعنی رستاخیز.
رستاخیز کلمه هولناکی نیست. بزرگ و مادرست. همه جمع می شوند و می پرسند و جواب می دهند و.. تحویل پروژه ایست برای خودش.
قشنگیش در <خیز>اش هست. همه بلند می شوند و هستند. رستاخیز. من که از مرگ و حساب کتاب می ترسم و این سوره هم بیشترش ترسانده و تکان تکان هم داده. ولی نمی دانم این چرا اینقدر برایم آشنا و مادر بود؟*
این قیامت یعنی رستاخیز
-----------------------
* فهمیدم میایم می گویم که پستهایم گنگ و شاعرانه نباشند. از مالیخولیا فراریم.
هر چی ننویسی هی بیشتر نمی نویسی! *
میایم همین موقع ها یه پست می نویسم راجع به پیوند.
حالا این پیوند آن پیوندی نیست که تو فکرش را می کنی و احتمالا دوست داری باشدها. یعنی پیوند دو تا آدم که زندگیهایشان را بر می دارند و می چسبانند به هم و یک زندگی تپلی از تویش در می آورند نیست.
درباره پیوند بین شرایطست و حس و حال. یا اینطور بگویم که پیوند اتفاق است و احساس.
بگذار خیالت را راحت کنم. این احساس که می گویم هم مربوط به اتفاق است و مربوط به احساس به یک آدم نیست.
قربان شما و سایه تان هم مستدام- صاب وبلاگ
-----------------------
* کی گفته نمی شود بیشتر <ننوشت> و <ننوشتن> حد دارد؟ هیچ چیزی حد ندارد. مگر ندیدن حد دارد؟ یک بار می شود من یک فرش ببافم و تو نبینیش. این تهش هست؟ نه تهش نیست. می شود من فرشم را بگذارم روی صندلی ات و رویش بنشینی و باز نبینی. می شود بگیرم دستم و بگویم ببین و نبینی...می بینی؟ ندیدن حد ندارد. ننوشتن هم.