هر چی ننویسی هی بیشتر نمی نویسی! *
میایم همین موقع ها یه پست می نویسم راجع به پیوند.
حالا این پیوند آن پیوندی نیست که تو فکرش را می کنی و احتمالا دوست داری باشدها. یعنی پیوند دو تا آدم که زندگیهایشان را بر می دارند و می چسبانند به هم و یک زندگی تپلی از تویش در می آورند نیست.
درباره پیوند بین شرایطست و حس و حال. یا اینطور بگویم که پیوند اتفاق است و احساس.
بگذار خیالت را راحت کنم. این احساس که می گویم هم مربوط به اتفاق است و مربوط به احساس به یک آدم نیست.
قربان شما و سایه تان هم مستدام- صاب وبلاگ
-----------------------
* کی گفته نمی شود بیشتر <ننوشت> و <ننوشتن> حد دارد؟ هیچ چیزی حد ندارد. مگر ندیدن حد دارد؟ یک بار می شود من یک فرش ببافم و تو نبینیش. این تهش هست؟ نه تهش نیست. می شود من فرشم را بگذارم روی صندلی ات و رویش بنشینی و باز نبینی. می شود بگیرم دستم و بگویم ببین و نبینی...می بینی؟ ندیدن حد ندارد. ننوشتن هم.
سلام. من فکرنکنم خیلی ثقیل می نویسم
نه ثقیل نمی نویسین ولی انتظار موعود برای من موضوع ثقیلیه. راستی سلام!
کی گفته نمی شود بیشتر <ننوشت> و <ننوشتن> حد دارد؟ هیچ چیزی حد ندارد. مگر ندیدن حد دارد؟ یک بار می شود من یک فرش ببافم و تو نبینیش. این تهش هست؟ نه تهش نیست. می شود من فرشم را بگذارم روی صندلی ات و رویش بنشینی و باز نبینی. می شود بگیرم دستم و بگویم ببین و نبینی...می بینی؟ ندیدن حد ندارد. ننوشتن هم
عاشق این شدم
فهمیدی منو.. :)