به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

هیت هیت هیت

یه روز اونقدر بزرگ حساب می شیم که دیگه هیشکی حق نداشته باشه ازمون امتحان بگیره!!!

:/

در دو قدمی که گم شوم..

می دانی؟ خیابان انقلاب همیشه آنجاست. همه ی این شش سال هم بوده. همینطور شلوغ و پر از چراغ. امشب که بی آر تی با سرعت میدانش را دور می زد فکر کردم چقدر این خوب است. وقتی آنقدر سرت را انداخته ای پایین و توی دو قدمی خودت گیر کرده ای و فکر می کنی حالا که مثلا فلان کس تاییدت نمی کند دنیا به انتها رسیده یا حالا که فلان پروژه گیر است دیگر آب خوشی وجود ندارد یا حالا که فلان آدم مهمت ممکن است هیچ وقت نبخشدت دیگر جایی برایت نیست یا.. این موقع ها بی هوا از انقلاب می گذری و دور میدانش که نیم دور را زدی و سینماهای جوادش را دیدی یادت می افتد اینجا همیشه همین طور بوده. ظهر آمده ای، شب دیر وقت آمده ای، گ بوده، ز بوده، تنها بوده ای، با کسی بوده ای، منتظر و مشوش بوده ای، شاد و رها بوده ای، دلشکسته و بغض دار بوده ای، بی تفاوت و گم توی روزمره بوده ای..همه جور بوده ای و انقلاب همین طور بوده و فردایش هم که دوباره اینجا نیامدی آن خودش سر جایش بوده. ختی اگر فردایش یادت رفته باشدش.

می دانم تا وقتی هستم زندگی نه به انتها رسیده نه تاریکتر شده نه دورتر و خالیتر. فقط گاهی چیزی باید جایی یادم بیتدازد. اگر بعد از روزها کلافگی در دو قدمی خودم گم شده باشم.
می دانم انقلاب را هم که عوض کنند. زمینش همیشه هست.. آسمانش هست..... زمان هست.............. خدا هست........................... من هستم.

چیزی برای من

 ...
 دل من مثل یک نماز بین راه،
 خسته و شکسته است

 می شود سفارشی به آن رفیق باوفا کنی؟


--------------------------------------------------------
همینجوری دوست داشتمش دزدیدمش
مگه نه که هر چیو دوست داشتی باید سریع بدزدی
منبعشم نگی که ردی نمونه ؟
به ما که اینجوری یاد دادن

اکسکیوز می

من تنبل نیستم. فقط همش وقت نیست. خیلی یعنی. ۲-۳ماه دیگه زیاد می شه. لابد

شاید دل تنهایی می خواد..شاید نه..شاید ز..

ز نیست 

 

و من بعد مدتها احساس تنهایی می کنم.
احساس می کنم باید یه عصر راه بیفتم و دور تهران راه برم و راه برم و نه موسیقی ای نه همراهی و شب بشه و نه نگرانی تز نه درس نه استاد نه دوست..همه ی زمان برای خودم باشه..
انگار باید گره هایی به قالی خاک گرفته ام بزنم و ببینم آهوش می خواد بزرگ شه هنوز..
انگار باید همه نتهای فولکلور رو بذارم کنار و به خواننده و همخوانای خوش صدامون بگم شونه ام مرخصیه و یه سونات بزنم..بدون شونه چطور..هندل شاید.. 

باید تنها باشم شاید.. 

شاید کتاب.. 

شاید باید بذارم مریض شم اینقدر فرار نکنم از مریضی.. 

شاید باید بذارم 

بذارم 

بذارم؟