به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

بوبن

من نمی فهمم این بوبن از این کتاباش چه منظوری داره. الان دارم ژه رو می خونم. یه بچه که لبخند یه زن سالها پیش مرده رو از زیر یخها می بینه و باهاش دوست می شه و .. من نمی فهمم توی این محیط گیج و ویجی که می سازه چی می خواد بگه. بیشتر از اونم نمی دونم وقتی کتاباش اینقدر گنگن واسم چرا هر چند وقت یه بار یکیشونو دستم پیدا می کنم؟

ر

می دانی من هم آدمهایی را دوست داشته ام. کم نه. دوست داشتن به نقشهای مختلف: دوست، فامیل، معلم، همکار و.. هر نقشی که می شد باشد..می دانی منظورم را که.. ولی تو می دانی که هیچ وقت این را ندیده بودم یعنی تو هم ندیده بودی. هیچ کس ندیده بود. حتی خدا که بچگی می گفتند توی کمد و زیر پتو را هم می بیند. هیچکی ندیده بود. این که قلب من سرخ و گرد و بزرگ از سینه بیرون بیاید و در دستان مردی جا بگیرد و به راحتی بتپد..

گفتم:" قلب من است ها! مواظب باش نیندازیش!" می دانی که مردها خشن هستند و بی ظرافت. ترسید و آمد که آن را آرام سرجایش بگذارد. نه نترسید. من فکر کردم که الان می ترسد. ولی او انگار که هیچ هشداری نشنیده باشد آن را همانطور در دستانش نگه داشت و برای خودش خوش و خرم بود. مطمئن. خوشحال.

نگرانی هایم که یک لحظه انگار برای تفریح یا یک چرت بعد از ظهر، دست از سرم برداشتند و رفتند او را نگاه کردم و فکر کردم ...چقدر دوستش دارم..

نگاهم که طولانی شد دلم تندتر تپید و نگرانی دوان دوان برگشت و من بلند گفتم: "مواظب باش! نیفتد!" ولی تو هم دیدی که او همانطور مطمئن نشسته بود و هیچ نهیبی نشنیده و قلب من هم در دستانش و انگار هیچوقت قصد نداشت جا به جا شود.

ر می دانی بار دیگر که نگرانی برود و مرا با تو کمی فقط به قدر لحظه های سرخ و سفید کوچکی تنها بگذارد به تو خواهم گفت.. که آن دعای مستحاب من تویی..*


--------------------
*با اجازه از عرفان نظرآهاری!