می دانی من هم آدمهایی را دوست داشته ام. کم نه. دوست داشتن به نقشهای مختلف: دوست، فامیل، معلم، همکار و.. هر نقشی که می شد باشد..می دانی منظورم را که.. ولی تو می دانی که هیچ وقت این را ندیده بودم یعنی تو هم ندیده بودی. هیچ کس ندیده بود. حتی خدا که بچگی می گفتند توی کمد و زیر پتو را هم می بیند. هیچکی ندیده بود. این که قلب من سرخ و گرد و بزرگ از سینه بیرون بیاید و در دستان مردی جا بگیرد و به راحتی بتپد..
گفتم:" قلب من است ها! مواظب باش نیندازیش!" می دانی که مردها خشن هستند و بی ظرافت. ترسید و آمد که آن را آرام سرجایش بگذارد. نه نترسید. من فکر کردم که الان می ترسد. ولی او انگار که هیچ هشداری نشنیده باشد آن را همانطور در دستانش نگه داشت و برای خودش خوش و خرم بود. مطمئن. خوشحال.
نگرانی هایم که یک لحظه انگار برای تفریح یا یک چرت بعد از ظهر، دست از سرم برداشتند و رفتند او را نگاه کردم و فکر کردم ...چقدر دوستش دارم..
نگاهم که طولانی شد دلم تندتر تپید و نگرانی دوان دوان برگشت و من بلند گفتم: "مواظب باش! نیفتد!" ولی تو هم دیدی که او همانطور مطمئن نشسته بود و هیچ نهیبی نشنیده و قلب من هم در دستانش و انگار هیچوقت قصد نداشت جا به جا شود.
ر می دانی بار دیگر که نگرانی برود و مرا با تو کمی فقط به قدر لحظه های سرخ و سفید کوچکی تنها بگذارد به تو خواهم گفت.. که آن دعای مستحاب من تویی..*
--------------------
*با اجازه از عرفان نظرآهاری!
دلم خیلی تنگ شده برات. نامهای هم که قبل از عید نوشته بودی الان دستم رسید، خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. منتظرتم بی صبرانه،خیلی زود بیا
اینم کامنت شوهرمون ببین چه تلگراف کاملی نوشته. نقطه.
I Love You
می دونی دیگه امنیت نداری همه کامنتاتو تایید می کنم؟
عیبی نداره، بذار آبروم بره و همه بدونن خیلی دوسِت دارم و واسه اومدنت لحظه شماری می کنم!
یعنی اینم تایید می کنی؟ این دفعه یه کم معذب می شم
هان؟ صدات قطع و وصل می شه