به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

اوه اوه نکنه من تو یه باغ دیگه به نظر بیام؟

چند روز زیادی بود که می خواستم از روابط اجتماعی بنویسم. منظورم روابط با دوستانی نزدیک و نیمه نزدیک نیست. روابط با آدمای تازه آشنا شده یا اونایی که دیر به دیر می بینی. یا مثلا عمه و شوهر عمه و زن دایی و .. اینایی که <کاملا آشنا> نیستن و یه بوی دیگه ای می دن.
روش احمقانه من اینه:مهمونی یا همچین جاهایی که می ری همراه لباس و اینا یه دونه از این لبخند پلاستیکی ها هم می چسبونی رو صورتت  به به آماده ای دیگه می ری. بعد هر چی اونا بهت گفتن یا پرسیدن، در جواب نظر و فکر خودت رو بهیچ وجه نباید بگی چون اونا آدم فضایین و اصلا حرف تو رو نمی فهمن و تو هم حرف اونا رو نمی فهمی! پس به جاش یه مدت حرفاشونو گوش می کنی بعد تا همون حد که دستت اومد تقریبا نظراتشون تو چه مایه هایی هست حالا دیگه تمام مدت از تابع به دست اومده برونیابی می کنی!!! یعنی یه جوابا و حرفایی <می سازی> که سعی شده اون چیزی باشه که شنونده می خواسته بشنوه. نتیجه اش یا اینه که همون می شه یعنی جوابهای درست رو می دی!! و از روابط اجتماعی چاخانی که برقرار کردی سربلند بیرون میای(به سختی!) یا واقعا طرف رو کم می شناسی و تخمین تابعت اشتباه می شه و حرفات نه تنها برای خودت گنگ و گاهی مزخرفه برای اون آدم بدبختی که اومده با تو معاشرت کنه هم آره دیگه همون گنگ و مزخرفه.

بهرحال به قول سیما خانم چون تو همش آدم داره نقش بازی می کنه، بهش خوش نمی گذره و کلیم انرژی آدمو می گیره. انگار رفتی مصاحبه و فقط می خوای <به خیر بگذره> !
در سن ۲۵ سالگی تازه به این فکر افتادم که راستی ها!!! شاید می شه در روابط اجتماعی خودم باشم! یعنی اونم تازه ششششششااااییییییددددد!!!

نظرات 7 + ارسال نظر
Nima دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:29 ب.ظ http://Nimacruise.blogsky.com

زیبائی در سادگی خلاصه میشه ...
توصیه نیست ! یه پیشنهاد دوستانه ست ...

ز دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ب.ظ

پری قدیما، دبیرستانی که بودیم، خداحافظ گاری کوپر خونده بودم و اعتماد به نفس رو سقف . بعد با پسر عمه م وخانمش که تازه ازدواج می کردن توی ماشین بودیم . بحث بچه بود، من هم از روی خداحافظ گاری کوپر گفتم: من که هیچوقت یه بچه رو به این دنیای شلوغ اضافه نمیکنم. سکوت شد. یه بارم همون موقعا با غزال اینا سر دماغ عمل کردن من بحثی داشتیم. من گفتم اینهمه آدم دارن از گشنگی می میرن اونوقت من یه ملیون خرج عمل دماغم کنم؟!
سکوت شد!
ولی آخرش اتفاق خیلی بدی نیفتاد.
به هر حال آدم ناخود آگاه ازترس اون لبخندایی که ماهیچه های صورت رو خشک می کنن و درد میارن رو می زنه . مگر این که هی جلو خودشو بگیره.

خوب چندبار که اینجوری بشه اونا از آدم می ترسن..بعد آدم سعی می کنه دیگه اینجوری نشه. نه؟

ز پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ب.ظ

نمی ترسن ولی همه ش آدم خودش یادش میاد خجالت می کشه
البته من اونموقع بچه بودم زیاد حساب نبودم
اما الانم اگه از این حرفا بزنم فکر نکنم اتفاق خاصی بیفته
ولی همه به آدم چپ نگاه می کنن و از بس اعتماد به نفسشون بالاست حسابی کم میاری

ولی من فکر می کردم بالا نیست و از ترس زبون تو کمتر دور و برت میان

تداعی جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:38 ب.ظ

نمی شه. اگه خودت باشی اولین صدمه رو به اونا می زنی. بعد به خودت و بعد به کل روابط. مجبوری فیلم بازی کنی. خب اینم نعمتیه دیگه. رل بازی کردن اگه گاهی واجب نمی شد خدا هم خلقش نمی کرد.

نه چیز خوبی نیست. اینکه می گی خدا خلقش نمی کرد مثل اینه که بگی دروغگویی و ریا و آدم کشی و شرک.. هم لابد خوبن وگرنه خدا خلق نمی کرد!!

تداعی جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ب.ظ

نه منظورم شکل گناه گونه اش نیست. در همون حد متعارف ارتباط و عادات و رسوماته منظورم. نمی شه که تا یکی رو دیدی بهش بگی سلام. من ازت بدم میاد. یعنی این یه اصله.

راستش به نظرم هرجوریشم باشه ریشه اش دروغ و ریا هست. دیگه کم و زیاد نداره که. مثل گناه که مصلحتیو غیر مصلحتی نداره.
اثر بدی رو شخصیت آدم می ذاره. آدم گم و قایم می شه فکر می کنم. مثل دروغ که فرار از واقعیته..

تداعی یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:23 ق.ظ

خب بیا امتحان کنیم. رک بودن رو! من خیلی حرفا تو دلم مونده که اگه بخوام ریا نکنم... یعنی چه اتفاقی میافته؟ زنده می مونم اگه هرچی که باور داشتم رو بگم؟
تجربه ی جالبی می شه

آره
احتمالا اولش ناراحتی و دعوا و اینا بشه بعد کم کم آدم یاد می گیره چطور هم روابطش واقعی باشه هم دوستانه.

یه مثال: فکر کن من توی مهمونیا با حجابم. ولی فلان فامیل نیست. خیلیم لباس قشنگی داره و منم تو دلم فکر می کنم وای ببین چقدر بی حیا هست. بعد اون دختر شروع می کنه تو این مایه ها حرف زدن من حتما نظر شخصیمو بروز نمی دم و می گم بععله بععله بد جامعه ایه ولی ما خوبیم و فلان و بهمان. حالا اگه بخوام صادق باشم باید بگم به نظرم لباس تو هم مشکل داره. بعد که دیدم ناراحتی ایجاد شد به این فکر می کنم که چرا ناراحتی ایجاد شده اگه من انتقادمو درست گفتم؟ بعد می بینم که واسه این ایجاد شده که با لحن بد و غرض ورزی گفتم و دلیلشم اینه که من بیشتر از اینکه حالا بخوام نگران ارزش و حجاب و اعتقاد و این حرفا باشم دغدغه ام چیزایی مثل حسادت بوده. بعد می تونم به این فکر کنم که حالا پس حسادتمو چی کار کنم اصلا چرا حسادت کردم بعد...

یه جورایی تازه روابط و فکرا معنا می گیرن. نمی دونم. نظرت راجب همه این مزخرفاتی که بافتم چیه؟ :دی

تداعی دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:46 ب.ظ

بله... زبان سرخ سر سبز دهد بر باد. باید انسان یاد بگیره که بدون هیچگونه غرضی حرف بزنه. یعنی اول غرض ورزی رو در خودش بکشه . اینطوری کلامش اونقدر دلسوزانه خواهد بود که به دل طرف هم بشینه حتی اگه خیلی تند باشه. صدر در صد تایید می کنم. راستش حالا که فکر میکنم با این شیوه میشه بیشتر از 90 درصد ارتباطات تعارفی خودمون رو بدون اینکه کسی رو آزار بدیم اصلاح کنیم. از همین حالا شروع می کنم.

خیلی سخته. حتی تغییر دادن یه ذره از رفتار اجتماعی.. ولی منم خسته شدم ازش دیگه از ماسک و نقش و مصنوعی و ترس از تایید و..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد