به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

متوسط ها هم پارت هایی دارن

گهی به گاهی به این فکر قدیمی می افتم که چرا زندگی نمی کنم. چرا هستند آدمهایی که زندگی می کنند و من نمی کنم.. یا کم می کنم.

جوابش یکی دو سال پیش پیدا شد. بحبوحه ی افسردگی و ته تنگنا و جایی که دیگه نفس هم سخت بود.

دیدم <سخت> می گیرم. خودم رو نمی پذیرم. اونجوری که هستم. کمال طلبی؟ ایده آل گرایی؟ هر اسمی که می ذاری مواظب باش یادت نره <بار منفی> داره. بیماریه و شیک نیست.


باز تو تنگنا افتادم. دو روز دیگه کنسرته و من تو بالا پایین شدن روحی کیف داره تا اصلا چرا وارد این گروه شدم خدا؟  باز نفس سخت که شد به فکر افتادم که باز دارم کم زندگی می کنم. از ساز زدنم خجالت می کشم. چون پرفکت نیست. چون خیلی خوب نیست. با خودم فکر کردم ولی من واقعا نه ادعاشو دارم نه برام چندان مهمه که خیلی خوب باشم. می خوام از همین بضاعت لذت ببرم نمی شه؟ می دونی که می شه..


امروز ز گفت تو متوسطی. یه نوازنده ی متوسط. نه عالی می زنی نه خیلی بد. اشتباه داری ولی مجموعش دلنشینه. این یعنی نقطه ی وسط. این نقطه رو دوست دارم. عادی بودن معمولی بودن. نه طرد شدن نه تحسین شدن. ملایم و ساده. دوست دارم. ولی باید بپذیرم اینو. می دونی نباید از اینکه اشتباه می کنم خجالت بکشم. متوسط بودن خجالت نداره مخصوصا وقتی انتخابت هم هست.


متوسط. کلمه ی جدیدیه. تحقیرآمیز نگاهش می کردم. تو آدم متوسطی هستی یعنی کمرنگی و بی اهمیت. ولی انگار تازه دارم معناشو کشف می کنم. تازه می خوام بپذیرمشو و همه جاهایی که توشون متوسطم رو پیدا کنم. دوست دارم صبح به صبح خودمو توی آینه ببینم و بگم: به.. چه قوی.. چه ضعیف.. چه متوسطی..


چقدر طول می کشه تا بپذیرم؟ من ۵-۶ سال هست که فلوت می زنم. تقریبا ساز سختیه. راحت نیست بهرحال. بدصدا نمی زنم. می تونم با تمرین نتهای سخت رو هم درارم و تمیز می زنم. از ریتم خارج می شم و هماهنگیمو از دست می دم. می تونم دو میزان رو با یه نفس بزنم. دولاچنگ رو بیشتر از سرعت ۸۰-۹۰ نمی تونم بزنم. جاهای خوبی رو برای نفس گیری انتخاب نمی کنم. چیز زیادی از تاریخ و تئوری موسیقی نمی دونم. و ... می دونی؟ من نوازنده ی متوسطی هستم............     :)


-------------------------------
* اسم پست رو برای خاطره امروز نوشتم که دلم می خواد یادم بموندش. امروز که یه نوازنده ی ماهر سعی می کرد پارتهای منو حذف کنه و خودش بزنه و من هیچی نگفتم نه واسه اینکه پارت برام مهم بود یا نبود. واسه اینکه خجالت کشیدم از متوسط بودن خودم.. یادم بمونه دوست دارم متوسط بودن خودمو بپذیرم و اگه یه زمان تصمیم گرفتم وقت خوبی بذارم و پرفکت بشم واسه خجالت از متوسط بودن نباشه.. راستشو بخوای انگیزه دیگه ای هم ندارم:)) .. راستی همین سطح ساز زدن لذتی رو که باید بهم می ده.. متوسط بودن خوبه نه ادعایی نه شو آفی نه ازونور درموندگی تو اولین قدمها.. اینم یه استیتی هست.. می دونی؟ خوبه :) باور کن.

** با تشکر از کامنت خصوصی مربوط به مرور لغات فقط بگم <جغد> ایده ی خودته ها! ؛)

نظرات 6 + ارسال نظر
نعیمه جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:59 ق.ظ

یه سوال: اینکه میگی "و اگه یه زمان تصمیم گرفتم وقت خوبی بذارم و پرفکت بشم واسه خجالت از متوسط بودن نباشه.. " ، پس واقعا واسه چی باشه ؟ من خیلی اوقات از خجالت ایستادن است که می دوم!

بسیار سوال به جایی بود! اوهوم اوهوم نه جدی این جمله خیلی واسم مهمه! یعنی اصلا همش همینه که آدم این <نیازا> و <هدفا>ی بیخود رو بشناسه و بریزه دور. حالا تازه زندگی شروع می شه! مثلا من ممکنه ۶ سال با تلاش خیلی زیاد درس بخونم و پیشرفت کنم ولی معنی پیشرفت رو اصلا نفهمم واسه اینکه همیشه هدفم از تلاش و پیشرفت این بوده که از مبتدی موندن و پیشرفت نکردن خجالت می کشیدم. و فکر می کردم پذیرفتنی نیستم اونجوری. نیاز به تایید. بعد که اینو بشناسم و تازه بفهمم واسه تایید نمی خوام زندگی کنم و اصلا برای پذیرفته شدن نیازی نیست پیشرفته باشم تازه به این سوال و به این پوچی بزرگ می رسم که: پس واسه چی تلاش کنم؟!
شاید جوابش اینه که هیچی. اصلا تو این زمینه دیگه تلاش نکن. هدفی تهش نداری. همین جا وایسا یا برگرد.
یا جوابش این باشه که: واسه یه چیز اصیلتر و ارزشمندتر. اگه این زمینه رو واقعا دوست داری و بهت لذت می ده. لذت به نظر من یه هدف خیلی قابل قبوله. یا این زمینه رو مفید می دونی و ارضات می کنه. یا فکر می کنی این زمینه قشنگ و عمیقه و داری ادامه اش می دی چون امیدواری تهش چیز عمیقی پیدا کنی..
به نظر من اینجا تازه فعالیتهای آدم <شروع> می کنه که معنی پیدا کنه. دیگه قضاوت بقیه و استرس نمایش هم معنی نداره.. نمی دونم خوب توضیح دادم منظورمو؟

[ بدون نام ] شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ق.ظ

"پس واسه چی تلاش کنم؟!" من رو یاد یه ضرب المثل شیرازی میندازه که میگه: "چرا عاقل کند کاری؟" :))

ببخشید که وسط این بحث جدی تیکه میندازم ولی گاهی احساس میکنم زندگی راحت تر از چیزیه که شما فکر میکنین! :)

اون که همیشه پا برجاست! ؛)

مجید شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:40 ق.ظ http://12gaam.persianblog.ir

سلام
من یه زمانی فکر میکردم خیلی صدام خوبه . یه چند تا آهنگ با کامپیوتر ساخته بودم و روشون خونده بودم و به اعضای خونواده که نشون میدادم و اونا می گفتن چیزی نداره برای ارائه دادن ُ من پیش خودم می گفتم اینا خیلی حسود هستن و نمیتونن پیشرفت منو ببینن . البته این با مورد شما فرق می کنه ، ولی برای من اینکه بدونم اون چیزی که فکر می کنم نیستم و اول بفهمم که جایگاه واقعیم کجاست و بعد با اون کنار بیام و به قول شما بپذیرم جایگاه خودمو .
خیلی جالب بود و قلمتون هم خیلی روان و زیباست .تبریک .
خوشحالم باهاتون آشنا شدم .

آره جایگاهتو که بپذیری تازه وقت شروع و پیشرفت کردن یا نکردنه..
مرسی :)

تداعی شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:48 ب.ظ

راستش من کمی مخالفم. به نظرم تنها دلیل تلاش برای رسیدن به یه نتیجه نیاز به اون نتیجه اس. و راستش نیاز به پرفکت بودن و اول بودن هم یه نوع نیاز معمول و انسانیه که نباید زیاد هم سرکوبش کرد. برای یک بودن دو تا منظور می تونی داشته باشی. یکی اینه که وقتی فلوت می زنی بتونی لحظه هات رو به اسونی آب خوردن تبدیل به نتها کنی.. و با موسیقی حرف بزنی. اونجا که کلام دیگه نمیتونه بیانت کنه صدا شروع می شه. می تونی بخوای به این لحظه برسی. و می تونی بخوای که ز بگه تو واقعا پرفکتی و اون نوازنده ی ماهر اجازه ی هر پارتش رو از تو بگیره. واقعا هر دوتاش طبیعین. و تو نباید که بگی باید متوسط بودن رو بپذیرم... تو باید بتونی وزن هرکدوم از نیازهات رو تشخیص بدی و به میزان وزنشون براشون تلاش کنی. بدون اینکه بخوای هیچ کدوم رو حذف کنی... بدون نیاز به برتر بودن آنسان که انسان نمی شد. می شد؟ سرکوبش نکن فقط اندازه ی معقولش رو تشخیص بده و بعد کنترل کن

اینجا جای بحث داریم تداعی! بذ من همین روزا بیام جواب این کامنت رو بدم

تجر سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:17 ق.ظ

اجرا چی شد؟ حتما خوب بوده دیگه :)

آره به خیر گذشت :))

سیما شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ق.ظ

باورم نمی شه راجع به ساز زدنت این شکلی فکر می کنی. تو واقعا خوب می زنی و من اینو نه به خاطر الکی خوش کردنت دارم میگم نه از روی این که چیزی از موسیقی بارم نیست(به قول فرناز: I know some stuff)
دوست داشتم ازم بزرگتر نبودی تا یه ذره دعوات کنم :(
تو یه فلوتیست ناز دوست داشتنی هستی که اگه حتی به قول خودت متوسط هم بزنی چون با حس می زنی به دل آدم میشینه.
واااااااای خدای من.....همش می خوام یه چیزایی بگم که نمیشه
ولی اینو بدون که هیشکی بی نقص نیس و تو تو رده ی آدم های هم تیپ خودت خیلی سرتری و میشه گفت یونیکی.
این گروه اگه فقط یه خوبی برام داشت اونم این بود که من یکی مثل تو رو شناختم . یه شخصیت عمیق آروم دوست داشتنی:)

وااایییی چقدر تعریف!!! آخجون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد