آخ جان دارم می رسم به گل های وهم انگیزی که ز می کشد..قبلیها را خیلی داغون و نامفهوم نگفته باشم؟
دوست دارم برسم به جایی که بگویم خدایم چطور تغییر جا داده و از آسمان روشن آبی آمده و درون زمین رفته آن اعماقی که تاریک است و داغ و ناشناخته و درون سایه هاییست که پشت گلبرگ های گلهای پیچاپیچی که می کشد؛ می زند و گلها می پیچند و به اطراف می روند و همه جا را می پوشانند و نگاه آدم محوشان می شود و غرقشان می شوی و سایه ها پر از وهم اند...
ولی تا نگویم چه شد و چه فکر می کنم که معنی این ها معلوم نمی شود. حالا می گویم دیرتر.
کفم برید از نوشته هات در باره ی خدا
تعریف؟؟مرسی یعنی یکی فهمید این قرقاطیا چین؟ یا منظورت اینه که خیلی نامفهموم بوده؟
تداعی خیلی خوشحال شدم اینجا اومدی بهرحال