بعضی وقتا نمی خوام از تخت پاشم و روز و زمان جدیدی رو شروع کنم.
بعضی وقتا از تخت پا می شم و می شینم پای نت و نمی خوام وارد دنیای واقعی بشم.
بعضی وقتا از تخت پا می شم و نت رو تفریحی یه گشت می زنم و میام بیرون و می شینم سر کار و زندگیم. می مونم تو اتاقم. نمی خوام برم بیرون.
بعضی وقتا تو هیچ کدومشون نمی مونم. نه تخت نه نت نه اتاق نه روز نه جا نه مکان..هر جا می رم و هر کار می کنم..حوصله همه رو دارم..
این بعضی وقتا لحظه لحظه رو هدیه می بینم و همه "نداشتن"ها هم "اشکال نداره" و همه "نبودن"ها هم "حالا بعد حل می شه" هست و دم غنیمته و همه چی آرومه و منم و زندگی که هدیه است نه آزار و بدهکاری..این بعضی وقتا خدا می شه پدر مهربونی که تو آسمونه و نشسته که هدیه بده و فرصت برای "بودن" که همیشه بهتر از "نبودن"ه و طلبکار نیست..
این روزا که یه جورایی همه چیمو از دست دادم و دلخوشیام ریزه ریزه از بین رفتن، نمی دونم از شوکه از حس انکاره از نفهمیه از چیه که ته حس "هر لحظه که هستم یه هدیه است حتی بدون هیچ افزودنی مجاز و غیر مجازی!" شدم..
بودن یا نبودن مساله این است
آره راست می گی..هرچندوقت یه باری مساله باز همین می شه!!
http://takchildren.com/
مرسی!! چه لینک عالی ای! از کجا آوردی؟ راستی چرا تا حالا به ذهنم نرسیده بود دربارش سیرچ کنم؟؟