به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

مربع کوچک ما

این میل های فورواردی را دیده ای که می آید می گوید ببین دنیا اینقدرست بعد منظومه ما در برابرش اینقدر کوچکست حالا خورشید ما هم در برابر آن این قدر کوچکتر است و حالا کره ی زمین هم در برابر خورشید و بعضی کره های دیگه این قدر کوچکترتر هست و خلاصه به کوچکترترتر..تر که می رسد دست بر می دارد و می گوید حالا ببین ما چقدر در این دنیا کوچکیم!

خوب که چه؟ حالا چون خیلی کوچکیم من خدا را بیشتر بپرستم؟ خوب خودش اینجور ساخته. اگر می خواست خوب ما را بزرگترترترتر..تر می آفرید! آنوقت لابد توقع کمتری ازم داشتی؟

اصلا این همه را آفریده که چه؟ مگر نه که ما مهمترین مخلوقاتش هستیم و زمین و زمانست که برای ماست. (راستی برای ماست؟ زمین مال تو. کمی از زمان را هم بده به دل من..) خوب ما این همه جا را می خواهیم چه کنیم؟ من از ثانیه می فهمم تا ساعت و روز و ماه و سال و قرن. همین. حالا تو بیا بگو فلان سیاره بیست سال نوری آنورترست و یک 1 بذار و 0 جلویش ردیف کن. این ها همه می رود توی دسته ی "خیلی زیاد" برای من. دیگر فرق 1000 و 100000 را که نمی فهمم. آپ امپ که دیده ای؟ همان. به منبع نرسیده اشباع می شوم.

حالا اصلا بیا اینوری نگاه کنیم. این همه جا آفریدی. چه خوب. احسنت. پس چرا جای من اینقدر تنگ است؟ چرا ما را جای اینقدری گذاشته ای؟ همین زمین پر است از فرهنگ و ملیت و ارزشها و طبیعت و تفریح و ..متفاوت. تفاوتشان از زمین است تا آسمان. یکی از همان آسمانهای نزدیک. مثلا من را می گذاری توی این کشور. یک کشور مذهبی-ملی-نیمه سنتی- خود درگیر. بعد از بین فرهنگهای مختلفی که همین کشور دارد من را می گذاری توی یک خانواده ی نیمه مذهبی نیمه سنتی نیمه مدرن متوسط*. حالا یک مربع به من داده ای. م را می گذاری توی یک خانواده ی مذهبی سنتی متمول. به اون هم یک مربع دیگر داده ای. ک را می گذاری توی یک خانواده غیر مذهبی مدرن متمول. او هم یک مربع. حالا مطمئن باش من و ک و م هیچ وقت پامان را از مربعمان بیرون نمی گذاریم. خیلی بکشیم خودمان را لبه ی مربعمان قدم می زنیم. آره قبول دارم یکی می کند و می رود یک جای دیگر یک فرهنگ دیگر و مربعش را هم نمی برد و یک مربع دیگر می گیرد و گاه آنجا هم نمی ماند و مربع به مربع سرگردان می شود. مثل نابهنگام شاید.

ک فکر می کند مربع م چه کوچکست. به خاطر همه اعتقادهای مذهبی و سنتی که م دارد و ک ندارد. م هیچوقت با پسر دیگری جز همسرش دوست نمی شود و هیچوقت هیجان در رفتن از ماشین گشت را نمی چشد و فیلم و سریال و کتاب و موسیقی غیر ایرانی را نمی چشد تا بفهمد آدمهای دیگری هم هستند در مربعهایی دیگر و  م فکر می کند ک چه مربع کوچک و ناچیزی دارد که هیچوقت قدم به حرم امام رضا نمی گذارد و چیزی از توکل و دعا نمی شنود و به دنیای دیگری که وجود دارد فکر نمی کند و منتظر آدمی که برسد و اهداف بزرگ داشته باشد نیست**. اینها فقط ضلع مذهبشان است. ضلع سنتی بودن و مدرن بودنشان هم همین است. ضلع متمول بودنشان بر هم مماس است. هیچکدام علاقه ای ندارند بدانند ساده زیستی چه مزه ای دارد. ف که پایینتر از متوسط است وضع مالیشان از هر چی تجمل است که متنفرست هیچ کلا به "پول برای تفریح و زیبایی" اعتقادی ندارد. دوستان من مربع هایشان را ترک نمی کنند. این منم که از این مربع به آن مربع برای سر زدن بهشان باید بروم.

مربع من؟ آخ که هرچی می کشم از مربع من هست..من هم مربعم را ترک نمی کنم. از همه ی این آفرینش و جلال و جبروتش به من یک مربع رسیده. ضلع هایش سفت و مشخص. و بدی کار اینست که اگر ضلعی را شکستی...نمی دانم می ترسم گم شوم..مثل بلوط شاید..

ولی من می دانم جایی از تاریخ سلمان هم بوده که مربعش را ترک کرده و "گشته" و مربع مطلوبش را پیدا کرده. یعنی اول و آخر باید در یک مربع بود؟ اول و آخرش همه چیز یا درست است و مثل ماست یا متفاوت است و نیست؟

طولانی شد وگرنه دوست داشتم از مربع خودم بگویم که یک ضلعش دختر بودن است. لطیفست و عمیق ولی وجه اجتماعیش چنگی به دل نمی زند. چند روز پیش داشتم از آقای ک جزئیات برنامه سفرشان به کویر را می پرسیدم ببینم می شود ما هم دسته جمعی برنامه بریزیم و برویم؟ از سوال من "تو کویر گم نمی شوید؟جای خلوت خطرناک نیست؟" شروع شد و جواب پسرانه ی او :"جای خلوت یعنی کسی نیست. کسی نباشه هم دزد کمتر پیدا می شه . مواظب وسایلمون باشیم خطرناک نیست" و جواب دخترانه ی من:"جای خلوت خطرناک هست پتنشیالی! ...بگذریم"

البته این تضاد ادامه داشت وقتی اون به قضیه علاقه مند شد و دنبال راه حل گشت: "شما روز برین که هوا روشنه" آخ که این پسرها چه دل خوشی دارند. گاهی آدم حسودیش می شود ولی بیشتر خنده دارند و خوشحال کننده. خوشحالی برای اینست که کنار "نمی توانم" های من یک "می توانم" هایی برای کسایی هست. این خوب است واقعا. مخصوصا که آن ها مسئول نمی توانم های من نیستند و معمولا حامی و دلسوز هم هستند. همین جوری برای بستن بحث و شاید برای اینکه دید پرت پسرانه اش از "خطر" را کمی اصلاح کند برایش یک عصر طالقون را تعریف کردم. همان آخر هفته با دوستم طالقون بودیم. کمی از ده دور شدیم و نشستیم دره را تماشا کنیم و هوا روشن. همه چیز عالی. چند دقیقه شد. یک آقای افغانی. او هم ما را دید. راهش را کج کرد به سمت ما. دره و دشت و منظره و وه خدا چه محشرست اینجا و اون تک درخت را ببین و گوسفندها را نگاه و چه نسیمی و من اگر این سرپایینی را لییییز بخورم تا ته چجوری بالا بیایم باز و..همان جا تمام شد و فقط دوان دوان خودمان را رساندیم به ده.

او خندید که یعنی فهمیده. و گفت که اتفاقا آن ها هم همان آخر هفته طالقون بوده اند. راستی مربع پسرها اول و آخرش بزرگتر است. او ادامه نداد من هم قسمت "دره و دشت و.." را سانسور کردم و چیزی از پاهایم وقتی رسیدیم به ده و هنوز می لرزید از ترس قدم های پشت سر نگفتم. غریبه بود و قشنگی و غم انگیزی کوچکی مربع من ربطی بهش پیدا نمی کرد. دختر بودن گاهی مربع را بد کوچک می کند. یعنی مربع "دختر مسلمان" خیلی کوچک است. خیلی. من راضی نیستم. یک جای کار می لنگد..

هوا تاریک شده بود. تشکر کردیم و رفتیم. من و دوستم رفتیم سمت آزمایشگاه هایمان که درسمان را ادامه بدهیم و او سمت مسجد. بهرحال ضلع مذهبی او پررنگتر از ما بود. در جواب چشمهای کنجکاو دوستم گفتم: "طرف خیلی مذهبیه. ولایی و اینا.."

"اا !!" ای که گفت یعنی گرفته کدام مربع را می گویم.


--------------------------

* د می گفت نوشته ام من مذهبیم ولی عقیده داشت من نیمه مذهبیم. بحث کردیم و به این نتیجه رسیدیم منظورش از مذهبی بودن فقط اشاره به بعد تشریعی است. بحث را ادامه دادیم. دلم نمی خواست راحت بگویم هر چه شما بگویی..برایم مهم بود که <من مذهبی هستم> حتی اینکه <خیلی مذهبی هستم>. چرا من را نیمه مذهبی می دانی وقتی بزرگترین دغدغه هایم دلخوشیهایم -و البته نه دردهایم- و هدفهایم مذهبی است؟ راستی این گفتن ندارد می دانم. پس چرا داغ می کنم؟ شاید هنوز دلم از ج پرست که دو خط از <دین برای من> برایش نوشتم و شعر خواند و مسخره کرد و من نگفتم این ها شعر نیست و اگر دین تو آنقدر عقلانی است که <باعث می شود بیشتر کار کنی> دین من باعث می شود <ادامه بدهم..> این شعر هست عقل هست..همه چیز من هست..شاید دلم از این پر است که اصلا چرا برایش آن دو خط را نوشتم اصلا چه ربطی به این غریبه داشت؟..نمی دانم شاید دلم از سوراخ دعا پرست که این قدر ریزست و چشم بهم بزنی گمش کرده ای و حالا باز بگرد و باز دور می شود..پیش دانشگاهی که بودم از استاد ادبیاتمان پرسیدم اگر معشوق این شعرها الهی است چرا اینقدر از جور و بی وفایی می گوید؟ او جواب نداد. کاش همان موقع می گفت خدا و دینش و نشانه هایش و رد پایش در زندگیت و سوراخ دعا و.. هر لحظه لیز می خورند و از دست هایت می ریزند و می روند و پشت سرشان را هم نگاه نمی کنند و بدفرارند..بیشتر می خواهند نباشند..و راحت می گذارند بی آنها بمانی..راستی بحث سر چیز دیگری بود. خلاصه آمدم اینجا و دیدم د اشتباه می کرد و خودم از اول نوشته بودم <نیمه مذهبی>..آخ..


**لازمست یادآوری کنم اینها توصیفات مریع من نیست؟ اولیها مال ک هست و بعدی ها مال م

نظرات 8 + ارسال نظر
علی یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:34 ب.ظ

اگر فقط مساله حجاب که خودش خیلی جای بحث داره رو بذاریم کنار، مربع دختر و پسر مسلمان هم اندازه میشن. شما اگه مسلمان هم نبودی باز اون مساله افغانی طالقان که اصلا مربع نمیفهمه وجود داشت. اگه امثال اون مردک آدم بودند (نیازی به اسلام در این مرحله نیست)، این جوری مربع به شما تنگ نمیشد.

نه آقای ه. باز هم تنگ می شد. حتی اگر حجاب رو بذاریم کنار. یه مثال ساده. من عاشق اینم که تو یه پارک- یعنی جایی که چمن زیره و آسمون بالا روی زمین دراز بکشم و نوک درختا و آسمون و محتویاتشو ببینم. ولی کلا یکی دو بار در این ۶-۷ سال اخیر!! یادم میاد همچین موقعیتی برام پیش اومده. تازه من کسیم که خیلیا بی پروا و راحت می شمرنم.
می دونم این مساله مهم نیست ولی فقط یه مثال ساده بود. مثال زیاده..باید دختر باشین تا بفهمین

علی یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:06 ب.ظ

آره فکر کنم باید دختر باشم تا بفهمم. چون همین مثالی که زدین رو هم نفهمیدم مشکلش چیه. فکر کنم منظورتون هنجارهای اجتماعیه که ربطی به اسلام (از نظر من) نداره.

نمی دونم داره یا نه. فکر کنم بی ربط هم نیست..مثل دوچرخه سواری خانم ها در سطح شهره یا ورزش های دیگه که تحرک دارن. حالا اگه اصرار دارین که اینا مال اسلام نیست و اسلام محدودیتی ایجاد نمی کنه می شه به خوانندگی خانم ها اشاره کرد. من قضاوت نمی کنم درسته یا غلطه ها. فقط می گم محدودیتش زیاده.
ولی راستش از <دختر مسلمان> بیشتر منظورم <دختر مسلمان در جامعه> هست که عرف و سنت هم قاطی می شه.
راسش منم فکر نمی کنم زشت باشه تو چمنهای دانشگاه دراز بکشم و دستامو بذارم زیر سرم و نوک اون چنارای بلند جلو کتابخونه مرکزی رو نگاه کنم. ولی همه فکر می کنن زشته. و چون اون موقع می دونی کارت یه جور <عرف شکنی>ه همه آرامش لحظه از بین می ره..بگذریم از اینکه احتمالا اگه خانمای حراست از اونجا رد شن جمعم می کنن و می برن!

آقای ک جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:46 ب.ظ

سلام.
و چه جالب که من اولین بار حدود ۲ ۳ ساعت بعد همین سفر کویر کذایی به این وبلاگ و از قضا به همین پست رسیدم.
خستگی مفرط اجازه نمیده الان از کویر و مربع و ... حرفی بزنم. اگه عمری بود و تجربه ما به کارتون میومد در اختیارتون میذارم.

سلام
اوه!. شما کجا اینجا کجا؟
سفر بخیر. آره عمر که باقی هست. خوشحال می شم نظرتونو بشنوم مخصوصا راجع به مربع ها

راستی ما غیبتتون رو نکردیما! هرچی گفتیم + بود! درباره مومن بودن و باجنبه بودن و اینا بود!
اوفف حالا لازم نیست اینقدر هول بشم و توضیح بدم! خلاصه سو تفاهم نشه دیگه!! ؛)

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:05 ق.ظ

خیلی ممنون، خیلی قشنگ بود. مخصوصا دو قسمت زیر خیلی به دلم نشستند:
"دوستان من مربع هایشان را ترک نمی کنند. این منم که از این مربع به آن مربع برای سر زدن بهشان باید بروم." , ""اا !!" ای که گفت یعنی گرفته کدام مربع را می گویم."
این پست به نظر من یه شاهکاره. البته شاهکار اینجا زیاد پیدا میشه. :)
این نظر آقای ک رو هم که خوندم، خیلی جالب بود برام. چه قدر دنیا کوچک است!

چقدر تعریف مرسی!! :دی

آره!!این نظر آقای ک یک اثبات عالی واسه <دنیا کوچیکه> هست! من که ایمان آوردم :دی

علی جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:23 ب.ظ

شکی در کوچکی دنیا نیست ولی این اثباتش جوب داره! ممکنه به دلیل بزرگی بلاگتون باشه! :)

بزرگی کجا بود آقای ه! به قول دوستتون <تشویق همایونیه؟>! :))
بهرحال آدم همیشه با تعریف حال می کنه ؛)

آقای ک شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ق.ظ

اول هفته اومدم جوابتون یه «سفر به خیر» بیشتر داشت. الان اون تبدیل به نقطه شده و یه توضیح هم زیرش اضافه کردین! نه بابا سوء تفاهمی در کار نیست؛ حله! ؛)
راجع به مربع ها که اگه درست متوجه شده باشم همون چارچوب های فکری هستن, حرفاتون رو راجع به تفاوت (و حتی تضاد) مربع ها تو افراد مختلف قبول دارم, و غیر اختیاری بودن و شاید تحمیلی بودن یه سری از اضلاع مربع (که البته چندضلعی با تعداد اضلاع بالا منظورمه) هم مزید بر علته که آدم هر از چند گاهی هوس کنه که بزنه از مربعش بیرون.
یه مثال خوب و به جا یادم اومد، اون وسط کویر یه شخصی هست به اسم مازیار آل داود، که انگار اصالتا مال همون اطرافه و رفته فرانسه معماری خونده، با یه فرانسوی ازدواج کرده وبعد برگشته و خونه پدریش رو با علمی که داشته سر و سامون داده و اونجا رو کرده قطب گردشگری.
به نظرم این آدم و خصوصا همسرش، مربع های دلخواهشون رو تا حد خوبی پیدا کردن و تونستن این ریسک رو بکنن و نتیجش رو ببینن(ریسک تعویض قسمتهایی از مربع).
در هر حال، خوبه که آدم گاهی اوقات از بیرون به مربعش نگاه کنه که حداقل ضلع مربع از داخل و خارج خیلی با هم تفاوت پیدا نکنن... -به زبون خودمون یه جور فیدبک-
ضمنا راجع به مربع دخترها و به طور خاص دختر مسلمان, با لنگیدن قضیه موافقم, و دارم بهش فکر میکنم.
راستی ایمیل مسیر سفر رو براتون فرستادم.

بعله آقای ک بعله! نظرمو تصحیح کردم بعله! ؛)

از شوخی گذشته کامنتتون خیلی قشنگ بود.
نمی دونم اشاره کنم به <غیر اختیاری بودن> و <یک سری اضلاع> و <چندضلعی با تعداد اضلاع بالا> و <هوس بیرون زدن از مربع> و <هر از چندگاهی> و <یه فرانسوی تو کویر ایران> و <ریسک تعویض> و <قسمتهایی از مربع> که منظور منو خیلی خوب رسوندن یا فقط بگم کامنتتون بهتر از پست من منظورمو رسوند؟
؛)

نعیمه چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:48 ب.ظ

چه جالب! :) انگار دنیا از اونی که فکرشو می کردم هم کوچیکتره!
این مازیار خان پسرپسر عموی مامان بزرگمه! :دی
شاید هم دارم اشتباه نتیجه می گیرم و برعکس دنیا خیییلی هم بزرگه! چون حتی من هم که اصالتم مال اونجاس، تا حالا نرفتم اونجا!

ا!
چه شاید بامزه ای! آره بابا دنیا خیلی دوره.. :)

مهدی (باغچه) پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ق.ظ http://aasemaaneaabi.blogfa.com

چقدر جالب.. دقیقن.. چقدر نزدیک.. راست گفتید: روح حرفمان یکی است..
عالی بود..

مرسی..
ولی پست شما پخته تر بود :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد