به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

وبلاگ نویسیم

آخ که چقدر دلم می خواهد اینجا بنویسم و از خودم بگویم و از جنس وبلاگ بنویسم.

جنس وبلاگ یعنی چیزهای خیلی شخصی را نگویی. یعنی خیلی هم خودت را نپیچانی و از "اگر بقیه بخوانند و بفهمند چه؟" نترسی و تا مرز نگفتنی قدم زنان بروی و دامنت را بالا بگیری و نک پا روی مرز هم قدم به قدمی بروی و حس کنی از خودت گنجشک به گنجشک بیرون آمده ای و تو آسمون بالا سرت چرخیده ای و مدام جواب داده ای: " نترس آسمون مرز ندارد..بگذار خودم باشم..عیان.."

وبلاگ را باز کردم که از دیده شدن نترسم. جلوی آشناها همان باشم که توی دل یواشکی ام هستم. نه مثل تو. که حرف به حرف و نگاه به نگاهت را نگرانی و می پایی: "دور نرویدها!" و چرتکه می اندازی تا مطمئن باشی آدمها کمتر از بیش ازت بدانند وگرنه.. و نمی دانی پشت آن "وگرنه" هیچ نیست. بگذار آدم ها بیشتر از کم بدانند..هیچ نمی شود. چرتکه را بینداز دور..آینه بردار..خود عیان را می شود دید، فهمید..

نوشین گفت چه خوب که می نویسی پریسا. خودت را می بینی و می فهمی روزهایت مشغول چه اند و هفته ها و ماه ها را به چه می گذرانده ای و می گذارانی و کدام رود هست که می بردت..

و من گفتم آخ راست می گویی نوشین، می فهمم کدام رودست که می بردم..حداقل می فهمم اگر جایی روزی خواستم و توانستم خودم را ازش بیرون بکشم بدانم نشانی کدام سد را بپرسم و پی کدام دریاچه بدوم..

آی پریسایی را این رود می برد ندیده ای؟

همه را رودی می برد..پریسایت را این رود نبرد رود دیگری می برد..چنان غرق است که اصلا نمی فهمد..

تا کی؟

تا آخرش

کجا می برد؟

هر جا  بخواهد

پریسا چه؟

غرق است

غرق چه؟

هیچ..فقط رود می بردش..

شنا ؟

عضلات ضعیف و جریان قوی..اصلا جز رود را نمی تواند ببیند. نگرانش نباش همه همینن..

همه همینن..همه همینن..

حالا همین کار را می کنم. گنگ و حس و شخصی نویسی نامفهوم را فاکتور می گیرم. از چیزی می نویسم که آن مدت مشغولش بوده ام. آبی از رود بوده و اگر غرقش نشده ام خیسش بوده ام. از دور نگاهش می کنم و گاهی چیزهایی می فهمم و می بینم..برای همین نوشتن گاهی سخت است. باید از آنچه درگیرش بودی و گنگ است بنویسی. باید خودت باشی و آینه. باید نترسی که دیگرانی می بینندت باید اصلا یادت نباشد دیگرانی می بینند..

می خواهی بدانی از دور که نگاه می کنم این غرق خیس را چه می بینم؟ هر بار چیزی..آنوقتها افسردگیش را. الان فرق دارد. الان که خودم را می گذارم دور و خودم می نشینم نزدیک و نگاهش می کنم، یعنی این بار که از نزدیک نگاهش کردم سطحی بودن کارهایش را دیدم. می آید اینجا و می گوید کودکان خیابانی و دلش برایشان می لرزد و واقعا می لرزد و همه کاری که کرده خواندن همان دو بلاگ بوده..می گوید کتاب و عشقش خواندن بوده و برایش انیسی بی جایگزین بوده همیشه و یکبار بیشتر سری به کتابخانه نزده این فصل و کتابی برای دلش پیدا نکرده تا بشیند و گاه و بیگاه ذره ذره و با لذت بچشدش..بخوردش..می گوید قرآن و حتی سری به سوره ی ص مهربانش نزده و یک جلسه سراغ دکتر ت رفته و وقتی که همیشه کم می آید و دروغست که کم آمده..

پرسیدم پریسا دلت ارزش نداشت؟ برایش بروی دو تا کتاب بخری؟ یه فلوتی دست بگیری؟ جایی تو این اجتماع پر از بچه های خیابانی دوست داشتنی پیدا کنی؟ عهد جدید را خواندی کردی عهد عتیق را از نوح جلوتر بیایی؟ ..

مثل مرغ های دریایی که بالای دریا می چرخند و می چرخند و نوکی و پری به سطح آب می زنند و باز دور می شوند و همیشه مرغ دریایی اند ولی هیچ وقت شنا نمی کنند و غصه آنجاست که این کارها را بکنی و اول و آخرش ولی ماهی باشی..دلت آب بخواهد..

توی کوچه های ده فشندک راه می رفتیم با ز. شب. سربالایی. جوی آب سرد و تمیز. ازم انتقاد می خواست. من دوست نداشتم بدهم. تو بگو. اممم. خودم بگویم؟ من سطحی ام. تو سطحی نیستی. خودم را از بیرون نگاه کردم. سطحی نیستم.

باید می گفتم: کارهایم، خواسته هایم سطحی است..باید عمق بدهم به بعضیشان..به لیاقت دلم..  

نظرات 1 + ارسال نظر
ز دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ب.ظ

رودی که آدم رو با جریان خروشانش می بره - آره واقعا می بره - حتی نوشته ها رو...

حتی نوشته های رو؟
کنار رودخانه ی پیدرا نشستی و نوشتی..؟ ؛)
ولی نوشته ها رو نمی بره. فقط فراموش می شن نوشته ها. چند سال بعد که آدم یه دفتر قدیمی ای چیزی پیدا می کنه و نوشته هاشو نگاه می کنه می گه : اوه..اصلا یادم نبود..چقدر از این فضا دور شدم..
پس نوشته ها سر جاشون موندن که تو ازشون دور شدی! عجب استدلالی!!
راستی لازمه باز تذکر بدم: اینجا نیا! ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد