به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

سایه بزرگ زیادی مونده..

دیشب داشتم با چراغ مطالعه ی کوچولوم- ازینها که تو مترو میفروشن- کتاب می خوندم* بعد دیگه گ هم که رفته و طبقه بالای تختمون برداشته شده و سقف رو بالای سرم می بینم- مثل قبل البته- ولی حالا از فاصله ی زیاد! خلاصه این نوره می افتاد رو دستمو و کتاب و یه سایه ی بزرگی رو سقف درست می کرد. یاد چهارم پنجم دبستانم افتادم که پ چراغ اتاقشونو خاموش کرده بود و یه چراغ مطالعه گذاشته بود و سایه می ساخت با دستشو بهمون نشون می داد و من محو این بزرگ شدن سایه ها بودم وقتی ازشون دور می شدی.
بعد مثل کتاب دینیای مدرسه، ذهن پندگیر!! من این مثال رو ربط داد به تصمیمی که امروز گرفته بود. اینکه یه موضوعی هست که مدتها-در اردر سال یعنی!- فکر منو مشغول کرده و همیشه فقط ازش پرهیز کردم و دور شدم و مثل یه سایه بزرگ و محو و سیاه باقی مونده. امروز تصمیم گرفتم از حاشیه و نتیجه و غیره نترسم و برم از نزدیک ببینم اصلا چیزی وجود داره که این سایه رو ساخته؟ یا لبه ای از گوشه ی هیچیه؟
آره همین روزا این کارو می کنم. ولی نمی دونم اگه رفتم جلو و دیدم لبه ای از گوشه ی هیچی نبود و چیزی بود به عظمت سایه ی بزرگش چیکار کنم؟ چو فردا شود فکر فردا کنم؟


---------------------

*دیگه فهمیدم که از داستایوفسکی بدم میاد! از دبیرستان در برابر این قضاوت مقاومت کردم و به همه طرفدارا و عاشقاش مودبانه لبخند زدم و گفتم: نمی دونم من جنایت و مکافات رو بعد اینکه پیرزنه به قتل رسید دیگه ادامه ندادم. حتما اشتباه کردم. فرصت پیش اومد تا آخرش می خونم حتما عالیه! و اونا هم واسه تایید گفتن که اصلا قسمت جذابش از همون بعد قتل شروع می شه و من تازه افسوس هم خوردم! حالا می فهمم قسمت جذاب و غیر جذاب نداره. داستایوفسکی مثل یه پیرمرد حراف می شینه هر صحنه رو با جزییات بدرد نخور اعصاب خوردکنی می گه و یه مبالغه تو احساساتی می کنه که همه آدماش روانپریش به نظر بیان و تو فقط می خوای کتاب رو.. هیچی!فقط ببندی!

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:37 ب.ظ

کودکی‌هایم اتاقی ساده بود
قصه‌ای، دور اجاقی ساده بود
شب که می‌شد نقش‌ها جان می‌گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود

آینه‌های ناگهان - قیصر امین‌پور
ربطی به پست شما نداره ولی همین جوری شعر قشنگیه به نظرم.

:)
حالا کودکیهایتان اتاقی ساده بود جدا؟
کودکی های من اتاقی شلوغ و خوشرنگ بود..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد