به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

حتی لحظه هایی که مخلخل نیستند..

قورمه سبزی غذای چهارشنبه های سلف. معرف حضور همه دانشجوها هست دانشگاه به دانشگاه هم نداره اصولا قورمه سبزی غذاییه که همینجوری نمی تونه خوب در بیاد من نمی دونم چه اصراری دارن تو دانشگاه این غذا رو بدن. می دونی مشکل بزرگش چیه؟ چسبناکیش. این قورمه به سلول سلول آدم می چسبه.
بعد خوردنش دستتو بشوری آب بخوری آدامس بخوری اصلا حموم بری! بو و حسش نمی ره. از چند متری همکلاسیات که رد می شی می فهمی قورمه ی سلف خوردن. بیچاره ها بچه های تمیزی هم هستنا، مشکل این قورمه هست که تو لا به لای جونشون رفته نشسته، توی اون بافتهای مقنعه، رو دسته های کیف کولی رو لبه ی شلوار رو درزای مانتو و بلوز..همه جا. تو هم نفهمی خودشون حس اینکه قورمه سبزی سلف خوردن تا فرداش تو گلو و دستا و همه جاشون هست.
 مثل آدمای کنه می مونه، دیدی؟
 مثل من می مونه..
 وقتی باهام باشی و دوست باشی هیچی نیست ها بچه خوبیم ولی وقتی خیلی صمیمی و نزدیک شدی دیگه تو لحظه لحظه هات وارد می شم و همه جا خورده ریزه هام پخش می شه و خودمم که می خوام بشه و تو هم شاید می خوای بشه و حتی لا به لای خوابهاتم دنبال خودم می گردم و تو هم می گردی و اگه سفر بری و دور باشی هم...
خودمو تو ریزه ریزه ی لحظه هات می شونم و حق آب و گل هم پیدا می کنم و این همونیه که ز اسمشو می ذاره "حجم زیادی از روابط که رو می کنی و آدم جا می خوره و جذب می شه" و د اسمشو می ذاره "غنی بودن از نظر ریسورس های انسانی" که منظورش گرمی و محبته و م اسمی نمی ذاره و "عادی بودن پ" می دونه و وقتی باهاش اونقدر قاطی نشی می گه چته یخ شدی و این همونیه که ع اسمشو "توجه" می ذاشت و کلافه که می شد "وابستگی" و گ اسمشو "طبیعی بودن و احساسات قوی" و ..و از همه اینا که بگذریم من اسمشو می ذارم کنه گی از نوع پ.. و خودم کلافه ام و..ولی ملکول هام باز پخش می شن و تو لحظه هات فرو می رن و حق آب و گل پیدا می کنن..
قورمه سبزیای دانشگاه رو وقتی نتونم غذای دیگه ای پیدا کنم و گشنه باشم و تو بخون مجبور، می خورم و ازش پرهیز می کنم و کم می خورم و اصلا می گم برام کم بکشن و با احتیاط می خورم. ظرف رو که می ذارم جلو و شروع می کنم به خوردنش اولین قاشق رو می ذارم دهنمو نمی ذارم به هیچ نقطه ی اضافی ای برخورد کنه ولی موقع قورت دادنش که می شه و غذا می ره که بره پایین از گلو، حس می کنم آبی رو که از سرم داره می گذره و حالا حالاهاست که ذره ذره قورمه سبزی همه جام نشسته باشه و هر جا می رم باهام باشه..من مجبور بشم بخورمش می خورم ولی کم. متوسط هم نه. کم.
تو هم اگه مجبور شدی و تنهایی فشار آورد یا دوستم داشتی و شیفته هم شدی و هیچ راه گریزی پیدا نکردی و الا و بلا مجبور بودی "نزدیک" و "خیلی صمیمی" ام باشی و همه راه های دوم و سوم و ..رو تا هزارم رفته و برگشته باشی و همه راهای دیگه بن بست باشن و این اولی و آخرین راهته و دیگه نمی شه هیچ کار دیگه ای کرد و با انس و جن هم مشورت کردی و اونا هم هیچ راه دیگه ای پیدا نکردن و صفت مجبور رو به معنای واقعی کلمه پیدا کردی اونوقت....نه! تو پرهیز کن، کم و زیاد هم نداره..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد