به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

عظمت

 پادشاه

 برای دیدن همه ی زنها دستور داد طبل بکوبند

 و نخستین زنی را که دید

 شیفته ی او شد*.

 

 

این متن به دلم نشست برای اینکه پادشاه برای دیدن زنها دستور داد طبل بکوبند و بیشتر برای اینکه شیفته ی نخستین شد. این را دوست دارم چون می توانست بگردد و بگردد و بگوید: آیا بهترش نیست؟ ولی آنقدر عظمت در نگاهش بود که همان اول همه ی عظمت را دید و یافت..

من باور دارم عظمت باید در نگاه تو باشد و باور ندارم نه در آنچه بدان می نگری. من فکر می کنم هر چه که نشانی از بودن دارد و نشانی از خدا دارد آنقدر عظیمست که در کل جهان نگنجد و همیشه حرفی در این نیست که آنچه به آن می نگری عظمت دارد. حرف در عظمت نگاه توست که چقدر از آن را می بیند. چقدر از این بینهایت در نگاهت می گنجد؟ چقدر را می بینی؟

من به این باور دارم ولی این همیشه رفتار من نیست. من از چیزها و کسانی دل کنده ام و گاه به سختی حتی. چون عظمت را نیافتم. و پس از آن همیشه فکر کردم پس عظمت نگاه من چه شد؟ و هیچ کس من را سرزنش نکرد که پس عظمت نگاه تو چه شد؟ و حتی گاه و بیگاه تشویق شدم آنچه برایت کم ارزش بود را دور ریختی. تشخیص و اراده. آفرین.

عظمت در نگاه من همیشه نیست..می توانی سالها بنوازی و آنقدر عظمت در گوشهایت نباشد که روزی دست بکشی.. می توانی بین آدمهای اطرافت خوب و بد کنی و کسانی را کم و بیش کنار بگذاری و از بیرون آفرین بشنوی و از درون عظمتش کجا بود؟چرا ندیدم؟ پس عظمت در نگاه من کجاست؟..

من پذیرفته ام به آدمها و به خود نباید سخت گرفت و حالا فقط می توانم بگویم نگاه من محدودست. عظمت را در جایی می یابد و در جایی نه. عظمت هست. همه جا هست. ولی من همه جا نمیابمش. من محدودم و کوچک. گاهی چیزها و کسانی را کنار می گذارم که عظمت را در آن ها ندیده ام. می توان افسوس خورد که چه کوچکم. می توان امید بست بزرگ می شوم.

گاهی دلم می خواد دهانت را با دستهایم بپوشانم وقتی می پرسی پس عظمت در نگاهت چه شد؟ نمی پوشانم شاید از بسته شدن چشمهایت می ترسم و از عظمتی که دارند..

-------------------------------

*ابتدای کتاب نامه های طلایی از بوبن

نظرات 2 + ارسال نظر
تداعی یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 ق.ظ

این

جدی؟ فکر می کردم خیلی گنگ و اینا باشه این پسته!
چه خوب :)

تداعی یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:25 ب.ظ

راستی توی وبلاگم گذاشتمش. ایرادی ندارد که

خیلیم خوبه :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد