به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

شاید من روزی یه گدا بشم

 

راستی این قضیه دور بودن غرور جالبتر از این حرفاست.. دیروز اتفاقی حرف گدایی شد. بعد این تو ذهن من موند. ببین من همیشه هدف اجتماعی و آرزو و اینام این بوده که یه شرکتی چیزی می زنم بعد کلی شغل و درآمدزا می شه و یه سری آدم رو پوشش می ده و خلاصه به شعبه و اینا که می کشه یه شعبه اش همیشه اختصاص داره به آدمایی که از زندان دراومدن فقط. واسه اینکه به  اون بیچاره ها کار نمی دن راحت. خلاصه همینجوری همه چیز خوبه ها ولی تهش اون غروره رو می بینی؟ اینکه من همیشه تو تصورم اونیم که آدما رو زیر پر و بالم می گیرم و همیشه فکر می کنم خوب من هزارتا کار بلدم و بیشک همیشه درامد راست درست خواهم داشت و حالا فقط مساله ی انفاقش می مونه.. یعنی آدم فکرشو که می کنه می بینه اون کارگره حس عبد رو بهتر داره تا اون صاحب کار. و اون صاحب کار که به فکر آدماست از این نظر وضعش بدتر هم هست.. یعنی ناخودآگاه خودشو یه نیمچه خدا می بینه. به اینکه «خوب» و «حامی» باشه عادت می کنه. شرط می بندم اگه وضعش بد شه براش قرض گرفتن و کمک خواستن سختتر از اون کسیه که به اندازه اون موفق بوده ولی «حامی» و «به فکر مردم» نبوده.. 

حالا گدایی اینجا به کار میادا. ببین من اگه یه روز این آدم باشم باید هر چندوقت یه باری برم و یه مدت گدا باشم. یه گدای راست درستا. یعنی از خونه و زندگیم دور بشم و وسیله ی ارتباط برقرار کردن با آشناهام رو هم نداشته باشم-مثلا گوشی یا کارت تلفن یا.. - و پول و کارت و اینا هم بر ندارم. اینجوری واقعا مجبورم واسه خورد و خوراکم گدایی کنم و تا پول کافی جمع نکردم نمی تونم برگردم. اونوقت هر روز چشم می دوزم به دست مردم و ازون صندلی خداگونه ام میام پایین و پایین و عبد و نیازمند و وابسته*... 

می دونی تو این فکره هم باز یه غرور و بی نیازی ای هست..اینکه من واقعا نیازی به کمک آدمای دیگه ندارم و دیگرون نیاز به من دارن و فقط خودم دستی دستی دارم خودمو تو اون شرایط قرار می دم.. 

می شه به این فکر کرد که من واقعا ممکنه یه روز آدم موفقی نباشم. حتی هیچ کار و درامدی هم نداشته باشم. خانواده و همسر و اینا هم نداشته باشم. شاید واقعا یه روز یه گدا باشم..چقدر واسم خنده داره؟! عجب غرور ریشه داری.. 

 

 ---------------------------------

* می دونم نباید نسبت به آدما احساس عبد و نیاز کرد ولی فکر کنم منظورم اینجا مشخصه

نظرات 10 + ارسال نظر
اچ شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:03 ب.ظ

میدونی.اگه منظورت از گدایی همون باشه که میدونم مخالفم.حالا همسرو بچه هات به درک.بابا مامان که داری.بعد اون موقعی که گمو گور میشی این بد بختا هی حرص میخورن کجایی.مثه "بسی" مامانه فرانی و زویی.هی سره اون یکی بچه بزرگش حرص میخوردو آدم دلش واسش کباب میشد.برا همین بگرد دنبال یه بازی کم دردسرتر که بی غروریتم ارضا کنه.

منظور از گدایی مگه دیگه چی می تونه باشه؟ اینه که آدم دستشو از آرنج دراز می کنه و مچشو یه زاویه ۳۰ درجه می ده و کف دستشم مثل وقت آب خوردن گرد می کنه! مگه جور دیگه ای هم می شه؟
آره منم با حرص دادن اطرافیان مخصوصا مامان بابا مخالفم..ولی ممکنه پیش بیاد که هیچ کیو اون اطرافا نداشته باشی دیگه..مثلا تو یه کشور غریب حتی!(بعضیا الان ترسیدن :دی )

علی پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:02 ق.ظ

بندگی غیر خدا برای تمرین بندگی خدا؟!
به نظر من که نقض غرض میشه.
به هر حال، از طرز فکرتون خوشم اومد! تصورش هم خنده داره!

بندگی که نه.. ولی نیازمند بودن آره
یعنی همین که آدم بتونه خودشو نیازمند و محتاج ببینه و تصور کنه..این که این تصویر واسش خنده دار نباشه..

علی جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ق.ظ

چرا آدم خوبه که نیازمند غیر خدا باشه؟ با فطرت انسان که قسمتی از خداست، سازگار نیست.
تصویرش گریه داره و تصورش هم به این دلیل خنده داره که مطمئنم هیچ موقع اتفاق نمی افته

نه خوب نیست آدم نیازمند غیر خدا باشه ولی خوبه که آدم بتونه خودشو <نیازمند> تصور کنه. یعنی از اون غرور معمول کنده بشه. چرا تصویرش گریه دار باشه؟اینکه آدم بتونه خودش رو <مستاصل> تصور کنه و بتونه تو یه اردر کوچیک اینو حس کنه که فاعل اصلی کسی بالاتر ازش هست و اون نیازمندشه خوبه. لازمه..
آره گدا شدن گریه داره ولی چرا من نتونم حتی <تصور> کنم این رو؟ چون همیشه خودم رو <توانا> و <دارا> شناختم و <نیازمند و مستاصل> بودن رو واسه خودم نمی تونم حتی تصور کنم. این غرور ریشه داره دیگه..نیست؟

راستی آقای ه چرا اسم کاملتونو نمی نویسین؟ من کسی رو به اون اسم می شناسم به بزرگی <اکبر> اسمش..

خودم جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:34 ق.ظ

ولی آقای ه بهرحال حق با شمائه..
ولی منظورم اینه که آدم حداقل <تصور> این قضیه رو باید بتونه بکنه دیگه..

علی (اکبر) جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ق.ظ

ما در مواردی بی نیازیم و در مواردی نیازمند. بی نیاز از هر چه از جنس خدا نیست و نیازمند به هر چه از جنس خداست. گدایی رو به عنوان نیازمندی خیلی مضر می بینم. گدایی یعنی گوهر وجودی من نمی تونه حتی از عهده پایینترین سطح نیاز من بربیاد. این یعنی له شدن عزت نفس نه له شدن غرور. برای له کردن غرور مثلا آدم میتونه به دور و برش نگاه کنه و مسلما کسایی رو پیدا می کنه که هر کدوم توی یه زمینه یا همه زمینه‌ها منهای یک از آدم جلوتر هستند، این منهای یک هم نکته داره و هیچ وقت تو نمی تونی کسی رو پیدا کنی و بگی که توی همه زمینه ها از من بهتره. این همون عزت نفسه و خلقت ما این جوریه.
و اما نیازمندی، ما نیازمند احترام، محبت (کردن و دیدن)، کمک، دوستی و ... هستیم و اتفاقا همینها باعث له کردن غرور هم میشن. دیگه نیاز نداریم برای له کردن غرور بریم دست جلو هر کس و ناکسی دراز کنیم. (اونم تو این مملکت که بالقوه خطرناکه و اکثرا ناکس شدن به برکت ...)

{خوب همیشه از بچگی بهم گفتن علی، "علی اکبر" خیلی برام رسمیه}

همه اینایی که می گین درست. ولی من می گم باید بتونم خودم رو اونقدر ناتوان-که به قول شما از پس براوردن اولین نیازشم بر نمیاد- <تصور> کنم.
من این تصور رو نمی تونم بکنم. تصور پرتیه برام. شما می گین چرا اینجوریه؟

علی جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:24 ب.ظ

درستش هم همینه!
ولی یه چیزی! تا الان به گدایی مقیاس کوچیک فکر می‌کردم. گدایی مقیاس بزرگ ولی قضیش فرق میکنه انگار. مثلا اگه یک عزیز آدم خدای ناکرده توی بیمارستان باشه و تو نتونی خرجشو بدی. اینجا زمان هم میاد تو کار و بحرانی میشه. مجبوری بری گدایی (اول از دوستان)! خدای من! نههههههه! میشه تصورش کرد! چه دردناک تصوری!
اصلا ولش کن! برای عوض کردن فضا یهو این اومد تو ذهنم:
"خدا خر رو می‌شناخت که شاخ بهش نداد!" D:
فکر بد نکنین ها! می تونین از عکس نقیضش استقاده کنین! کلا هم خیلی منظوری نداشتم! D:

نه من منظورم همون مقیاس کوچیکست. اون مقیاس بزرگه که شما می گین اون کارکردی که من منظورمه رو نداره!
راستی اصلا منظورتونو از این ضرب المثل نمی فهمم. یعنی دو تا حدس دارم! حالا منظورتون چی بوده؟

علی اکبر شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ق.ظ

یعنی اگه نمیتونین تصور کنین به این دلیله که نباید بتونین تصور کنین. خدا بز رو هم می شناخت و به همین دلیل بهش شاخ داد!
امشب میخوام یه مطلب بنویسم با این موضوع:
"خدا خر رو می شناخت که به بز شاخ داد"

نه این جواب من نیست..
یعنی چی <نباید بتونم> تصور کنم؟
بحث ممکن یا ناممکن بودنش نیست..

علی اکبر شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ق.ظ

این رو هم اضافه کنم که این که شما نمیتونین گدایی رو تصور کنین یه صفتیه که شما دارین و قابلیتش رو داشتین.

چه صفتی؟
یه جور خود برتر بینی و خود بی نیاز بینی درونی شده!!

علی اکبر شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:38 ب.ظ

بله، "خود برتر بینی و خود بی نیاز بینی"، که اتفاقا خیلی هم خوبه که هر کسی این حس رو داشته باشه. (در این زمینه خاص گدایی)

اعتماد به نفس و تکیه به خود خوبه ولی به نظر من یه مرز باریکی بین اینها و غرور هست.نیست؟

علی اکبر شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:39 ب.ظ

آره مرزش باریکه ولی مرز وجود داره، با هم قاطی نمی‌شن. به هر حال اینا فقط نظر منه و ممکنه تحت تاثیر غرورم باشه!

درمورد گدایی راست می گین..
بیشتر بهش فکر می کنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد