به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

من یار بی زبانم

امروز با یکی از همکلاسیام بحث ( اس ام اسی!) شد راجع به کتابایی که خوندیم. و مثل همیشه طرف مقابل هیجان زده شد از حجم کتابایی که تا دانشگاه خوندم و من از حجم کتابایی که از دانشگاه به بعد نخوندم. 

کتاب برام بزرگترین لذت -غیر انسانی- هست. دانشگاه که اومدم کمتر رسیدم بخونم. بعد دیدم من همش کتابای ترجمه شده خوندم. از چارلز دیکنز و برادران تولستوی و هوگو و.. بگیر تا پائولو کوئلو و بعدم سالینجر و بوبن و ..(عین اس ام اسم!) تصمیم گرفتم کتاب ترجمه شده نخرم تا مجبور شم نویسنده ی خوب ایرانی پیدا کنم. بهرام بیضایی و سارا سالار تنها نویسنده هایی بودن که اونقدر جذبم کردن که بعد خوندن کتاب اولشون دنبال دومی بگردم و البته از دومی چیزی پیدا نکنم. بعد کلا کتاب نخوندم. یعنی می شد بخونم ولی عمدا کمش کردم.  

می دونی. بعد از ۲۲ سال فهمیدم اجازه می دم جای کتابام زندگی کنم. یعنی وقتی کتابی رو می خوندم تا تموم شه و یکم بعدش انگار زندگی من اون تو بود. اگه شاد بودن شاد بودم اگه نگران بودن مضطرب بودم و اگه..عمق فاجعه سر کوری بود که تا مدت ها شده بودم زنی که بین خیل کورها زندگی می کنه و می بینه..تا اینجا طبیعیه. 

قسمت بدش وقتیه که غمناکی و از زندگی ناراضی و پناه می بری به کتاب(یا فیلم یا هر چیز داستانی دیگه). یه جور فرافکنی.. 

حالا که شب آخرین روز نمایشگاه کتاب این بحثا پیش اومد یادم به این عشق جوانی افتاد..چه طور دلم اومد بذارمش کنار؟ من کلی رشد کردم با کتاب خوردنام..چه طور دلم اومد خودمو محروم کنم؟ ولی فرافکنی رو چه کنم؟  

می دونم یه راه درستی این وسط مسطا هست.. 

وسط هزار تا کتاب از نویسنده ها و مترجمای محبوبم..ایتالو کالوینو..هاینریش بل..ذبیح الله منصوری.. سالینجر...وای گشنم شد! 

اینجوری نمی شه فکر کنم وقتشه برم واسه خودم یه بغل قاقا بخرم!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد