به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

دوست داشتن آدمها

دوست داشتن آدم ها رو دوست دارم.

همیشه دوست داشتم ازین مدل آدمایی باشم که به آدمای دور و ورشون به چشم خوب نگاه می کنن و چیزی به اسم همنوع دوستی دارن..

دیدی هر آدمی برخوردش با آدمها -بیشتر غریبه و نیمه غریبه منظورمه وگرنه هر کی برخوردش با دوست و آشناش دوستانه است دیگه!ـ یه جوریه؟ یکی رو می شناختم برخوردش رغابتی بود! یعنی حس می کردی آدمهای اطراف رو رغیبی تو زندگیش می بینه. بعد این آدمها خوش مشرب نیستن ولی خیلی حواس جمعن. مثلا فروشنده چیزی رو گرون بهشون نفروشه یا جاشونو تو صف نگیرن یا..منظورم از رغابتی اینه.

یکی رو می شناسم کلا آدم کم اعتماد به نفسیه. برخوردش انگار همش «معذرت می خوام» هست.

بقیه هم هر کدوم یه جور دیگه ان..

یه روز یکی رو شناختم که انگار همون شکلیه که من دوست دارم. اتفاقا دوست و آشنا از قشرهای مختلف هم زیاد داره. شاید همونجور که انتظار می ره. باید یه فرصتی جور کنم ازش یاد بگیرم یه چیزایی رو..بگذریم.

کلا این یه دغدغه ایه واسم همیشه. بعد قبلنا که فرندز می دیدم این واسم جالب بود که اونا راحتتر به این حس می رسن. یعنی نه که بگم اطرافیانشونو دوست دارنا ولی حس دشمنی هم ندارن. و این واسه اینه که چیزی به اسم «رفتار بد» بینشون کمتره. یعنی چیزهای کمتری رو رفتار بد می دونن! حالا این می شه نقطه مقابل آدمای خیلی مذهبی. که تعداد بیشماری «رفتار بد» تو ذهنشون لیسته و هرکی یکیشو انجام بده «آدم بد» می شه.

داشتم به این تضاد تو خودم فکر می کردم. اینکه هم اون ارزشهای مذهبی برام مهمه هم به نظرم این برخورد اجتماعی کلا غلطه و کلا قضاوت راجع به آدمها غلطه. و اینا چه جوری با هم کنار میان.

مثلا فکر کنین من تو آزادی ام و دارم می رم سوار اتوبوس شم. خوب مردم اونجا بیشترشون مردهایی ان که یا از کنارت می گذرن و یه چیزی می گن یا دنبالت راه میفتن که بیا دوست شیم و اینا یا دیگه تهش اینه که زل می زنن به آدم. خوب هر سه ی این کارها «کار بد» هست طبق ارزشهای من دیگه. بنابراین درستش اینه که من مثل یه دختر مسلمون با حیا سرمو بندازم پایین که تا حد امکان نبینمشون اونایی که می شنوم رو هم ایگنور کنم و مجموعه ی این شرایط رو «آزار ج..» بدونم و همش تو ذهنم باشه : عجب آدمای بیشعورین..

درسته؟

ولی این به نظر من درست نیست..

یا مثلا فرض کن می خوای سوار مترو شی. خوب خانوما همواره دنبال فرصتی هستن که حقتو بگیرن دیگه. این که واضحه. یه ساعت تو صف وا میسی بعد در آخرین لحظات خودشونو میندازن روت و جاتو می گیرن و .. کی می تونه از کسی که حقشو به زور گرفته و هر روز هم تکرارش می کنه خوشش بیاد؟

ولی این نتیجه گیریها درست نیست.

یعنی اون ارزش ها و این که کار اونا غلطه درسته ها ولی این قضاوته و این برخورد اجتماعیه نه..

و من نمی دونم کجای کار می لنگه.

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:34 ب.ظ

۲تا بحث رو قاطی کردی...
کاملا هم قاطی کردیا!
اینکه اگه کسی کار بدی (به نظر تو) انجام داد، درسته که نباید راحع بهش قضاوت بد کرد و ازش متنفر شد و اینها.
اما وقتی کسی در مورد تو کار بدی میکنه. فرض کن تو خیابون بهت متلک میندازه یا به قول خودت از اون آزارها بهت میرسونه، اینجا طبیعیه که راجع بهش قضاوت بدی بکنی چون طبیعتا میخوای از خودت محافظت کنی. این در طور هزاران سال تکامل در وجود انسان ایجاد شده. اینکه وقتی در معرض خطر قرار میگیری احساس بد پیدا کنی نسبت به عاملش و باعث بشه ازش دوری کنی که باعث بشه از خطر دور بشی. این یه حس طبیعی و لازمه. مثل احساس سوزش. اگه دستت قابلیت احساس سوزش رو نداشته باشه ممکنه یه ظرف داغ رو بگیری دستت و نگه داری و دستت خراب بشه. فکر میکنم نباید همه چیز رو سیاه سیاه یا سفید سفید دید. تعادل لازمه.
این دوتا مقوله ی جدا هستند. به قول خودت دیدگاهی که خیلی از مذهبیا دارن هم از اون طرف خلط کرده این ۲ تا موضوع رو. کسی که هیچ صنمی با اونها نداره و هیچ خطری براشون نداره رو هم به محض دیدن یک کار بد ازش از دیگاه خودشون، بد میدونن.
فکر میکنم نه باید از جلو و نه از عقب بوم افتاد.
به هر حال یک تریدآفه دیگه.

شما داری می گی باید اون حس طبیعی بد اومدن وجود داشته باشه به خاطر خطر و امنیت و اینا..:-؟
بهش فکر می کنم. تا حالا اینجوری نگاهش نکرده بودم

مه راز چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ب.ظ

منم می گم دو تابحث و قاطی کردی ولی نه اونجوری که این بالایییه می گه (شایدم همون جوریه)
سریال فرندز مگه چقدره از دنیای خودشون بیرون می رند؟مطئین باش اگر می خواستند اون سریال و تو متروی تهران بسازند بعد یه مدت شخصیتاش شروع می کردند به دادن فحش های رکیک به زمین و زمان
در ضمن اون سریال طنزه !
یعنی تو ملزم نیستی که اگر یکی حقتو خوردناراحت نشی چون من به شخصه سعی میکنم خیلی چیزا رو رعایت کنم وقتی یکی نمی کنه همش فکر می کنم چه جوری می تونه بدون عذاب وجدان؟
تذکرم می دم تازه! تذکر خشنم می دم! البته نه همیشه.ولی فکر نمیکنم کسی که تو صف می زنه مثلا لزومامامان یا بابی بدیه
اینو گفتم که منظورم و بگم. تو دوست نداری با یکی که دنبالت می اوفته که سوار ماشینش شی وقت بگذرونی
خوب اینم یه احساس طبیعیه.
و آدمای به عنوان مثال مذهبی هم حق ندارندکسی رو که مثلا م می خوره رو به عنوان آدم
بد و انجام دهنده ی هر نکیر و منکری بدونند چون فقط به اونچه که اونا اعتقاد دارند اعتقاد نداره
از آدما اون تکیه رو که دوست داری انتخاب کن برای دوست داشتن و تکه هایی رو که نمی پسندی رو سعی کن ایگنور کنی اگه اونقدر صمیمی بودی
هم می تونی بهشون نظرتو بگی نه که تحمیل کنی ها ولی خوب ممکنه طرف هم متوجه رفتارش نبوده باشه

نه مه راز منظور من این نیست..
منظورم اینه که آدمایی که آشنات نیستن رو می شه دوست داشت ولی نمی دونم چه جوری..
یعنی تو یه خانمی رو می بینی که تو صف می زنه و تو ذهنت می شه «این خانمیه که تو صف می زنه» برای اینکه هیچ چیز دیگه ای ازش نمی دونی.
خوب حالا چطور می شه این آدم رو دوست داشت؟
تو می گی قسمتهای بد رو ایگنور کنم. خوب من این بخشی که از این خانم می دونم رو ایگنور می کنم. چیزی تهش نمی مونه که!!

مه راز چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ب.ظ

می گم این دومی رو هم منتشر نکردی نکردی شبیه همون باالاییه بود.

بله کمی شبیه بالایی بود ولی بهرحال این نظر تو هست اون مال یکی دیگه. و ما شما را بسیار دوست می داریم مهندس جان!

[ بدون نام ] جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ق.ظ

به این فکر کن که:
۱- اگر این آدما رو بدون اینکه کاری بکنند همین جوری که از تو خیابون رد می شند از کنارت ببینی اصلا احساسی داری؟ دوسشون داری؟
۲- حالا فکر کن تو یکی تو صف زده و حالا با تو تو اتوبوسه راننده یک عدد ترمز می کنه و اون طرف داره می افته و تو اینقده وقت داری که فکر کنی که می تونی دستشو بگیری که نیوفته و یا این کارو نکنی چی کار میکنی؟
۴- یکی که می شناسیش دوستشم داری یک کار بد می کنه تو خیابون. چه احساسی بهش پیدا می کنی؟
این سوالا شاید بتونه بهت کمک کنه

۱- آره این اولین مرحله است! نمی دونم..بیشتر حس غریبه هست واسم..
۲- این حرف جالبی نیست چون عکس العمل اون موقع آدم غریزیه بیشتر.
فکنم اصلا به فکرش نباشم اون موقع..
۳- خوب..قضاوت می کنم.. :|
راست می گی..این سوالا خیلی بهم کمک می کنه..تنکس!
(فکنم ز هستی! چون فقط اون می تونه آدمو اینجوری به فکر بندازه)

[ بدون نام ] جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ب.ظ

اشتباه کردی این دفعه رو من م می باشم! قضاوت غلط!
سوال دوم گفتم که تو وقت فکر کردن داری! منظورم کلا یک کارپیش پا افتاده بود که انجام ندادنش هم برای طرف زیاد مشکلی ایجاد نکنه!
سوال سوم چه قضاوتی می کنی. نمی ری باهاش حرف بزنی راجع به اون چیز نمی ری ازش دلیلو بپرسی پیش خودت فکر نمی کنی که طرف یه دلیلی داشته. یا یه همچین کارایی که گفتم ؟

«می باشم»! => مه راز!
سوال دوم رو نفهمیدم داری چی می گی. واضحتر می گی؟
خوب همیشه که نه. آدم هر کاری دوستش کرد که ازش دلیلشو نمی پرسه! اینکه فکر کنی لابد دلیلی داشته درسته..یعنی نذاری ناخودآگاه قضاوت بیاد تو ذهنت..:-؟.. من ازین نظر یک داغونیم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد