به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

دلت که جایی باشه عقل دیلی می خوره حسابیییی

اس ام اس از یه شماره ناشناس:


-سامان. یو؟


من تا چند ثانیه نفسم تو سینه حبس! و شگفت زده به صفحه ی گوشیم نگاه می کردم!


روند فکری:

-سامانهههههههههه آخ جووووووننننننن!

- سامان که ایران نیست!

- نه حتما یکیه که با سامان کار داره!

- باید به گ خبر بدم آخ جووووووووننن

     

    [دیلی]


- سامان فقط یک سال و چند روزشه

- پس حتما به مامان جوجه مربوط می شه. واسه اون یه ماه که گوشیم دستش بوده!

- گوشیت دستش بوده نه سیم کارتت!


در اینجا روند فکرهای احمقانه به پایان رسید!


واسه تو پیش نیومده دلتنگ کسی باشی و خودآگاه و ناخودآگاه دلت همش پیشش باشه بعد هر زنگ‌ اس ام اس ایمیل یا کلا خبری می شه بخوای سریع بچسبونیش به اون؟برای من خیلی وقت بود پیش نیومده بود. خیییییلی وقت! به اندازه ی برهوت بین دل کندن از یه جای ناامن و دل بستن به یه جای نامطمئن دیگه.


پیوست: خواهرانه توصیه می کنم هیچ وقت یه بچه ی زیر ۲ سال مریض رو بغل نکن. مخصوصا اگر که بی حاله و هر چند وقت یه بار خودشو ول می کنه تو بغلت.. و بدنشم داغ باشه..بدجور اعتیاد آوره. بسوزه پدر اعتیاد..بسوزه..


نظرات 2 + ارسال نظر
تولدم بود! جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 ب.ظ

چقده امروز پست گذوشتی اونم بلند بلند. حالا می خونم یکی یکی . بعضیاشو نگه می داشتی یواش یواش اون روزا که حرف نداری در می کردی اینقده سر ما شلوغ نشه!

آخه آدم یه مدت یه چیزی تو سرشه می خواد بگه هی حوصله اش نمیاد.
آره دیگه بحث حوصله است

[ بدون نام ] جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ب.ظ

پیوستت رو میفهمم با اعماق جان...
ساعتها حرف زدن با خواهرزاده ای که چند روز دیگه ۳ سالش میشه و پرسیدن نظرش راجع به چیزهای جزئی و فهمیدنش و فهمیدنت.
نمیدونی چه لذتی داره وقتی تلفن زنگ میزنه و برمیداری و مامانش پشت خطه و میگه فلانی، کوچولو کارت داره، گوشی یه لحظه...
و بعد چند لحظه صدای عزیز ۳ ساله ات از پشت خط میاد که میگه فلانی امروز این کار رو کردم و اون کار رو کردم و به نظرت اگه... و من هم براش تعریف میکنم و با دقت گوش میده و در حد خودش کامنت میده و...
حرفهایی که به کسی نمیتونی بزنی رو بهش میگی و اون هم رازهای خودش رو، رازهای یه دختربچه ی ۳ ساله، بهت میگه و...
نمیدونی چه لذتی داره...
فکر نمیکنم بزرگ ترین لذات دنیا به پای این برسه...
سو... میفهممت...

آخییی....
منم یه روز یه دختربچه بودم.
با رازهای مخصوص خودم..
کاش این جوجو خانمتون با من حرف می زد..نازی..
حالا نمی دونم شما چند سالته و به بچه سه ساله چه رازهایی می گی البته!؛)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد