نمی دونم چرا امروز همه اش دچار «حملات خاطرات» می شم. شاید ۱۰-۱۲ ساعت کار روی تولید ناخالص بهم فشار آورده!! جدی ها. دیدی وقتی خیلی درس و کار داری و وقت زیادی روشون می ذاری به شدت اون مدت نیاز به روابط عاطفی و دوستات داری؟
این ترم خیلی تنها بودم. دوستام همه پر زدن و رفتن هر کدوم یه جا هر کدوم یه جور. این ترم دور و برم همه اش آدمای جدید بودن. برای اولین بار تو زندگیم به دوست شدن با اطرافیانم احساس اشتیاق نکردم..نمی دونم چرا..شاید همه اش دلم یه جای دیگه بود..فکر کنم اگه نقطه ثقل جاهایی که دلم بود رو حساب کنیم یه جاهایی وسطای آمریکا میفته. بگذریم.
تنهایی تا اینجاش که «مطبوع» بوده. می دونی یعنی «خوش نمی گذره» ولی یه جور رضایت بخشیه. چرت و مزخرف نیست. گاهی حتی حرفی واسه گفتن داره.
ولی فکر کنم این ترم دیگه دلم نخوادش. یعنی گوشه رو دیگه نگیرم و مثل قبل باشم. دوست باشم! روابط اجتماعی برقرار کنم. از گوشیم بیشتر از یه آلارم استفاده کنم. گاهی با دوستام برنامه بریزم بریم بیرون و بعدم یه امتحان پیش بیاد و نریم. برم اردوهای رسانا اسم بنویسم با دوستامو آخرش همشون بپیچونن و یکی- دو نفری بریمش و.. ولی مشکل حافظه ی اون دله هست. اینکه نمی ذاره حس کنی آدمای اطرافت می تونن واست مثل کسایی باشن که ۴-۵ سال باهاشون بودی..مجبور به یه جور «اعتراف عاطفی» می شی گاهی. یه چیزی مثل:
هر که رفت گوشه ای از دل ما را با خود برد..
امام علی میگه همنشینه خوب از تنهایی بهتره. تنهایی از همنشین بد بهتره.
راستی رشتت چیه؟
حالا یسری بهم بزن منو از تنهایی در بیار منتظرم
ey baba, manam kolli delam tang shode vase hame
un moghe ke dadasham umade bud man hamash fekr mikardam ke cheghad tanha shodamo lahze shomari mikardam biam inja
hala ke umadam, hamash delam vase adamaye iran tang mishe
kollan ma adama hamash tu hasrate chizaE ke nadarim ya az dast dadim hastim va hich vaght ghadre un chizaE ke darimo nemidunim...
harchand in mored az un mavaredie ke to harcheghadram un adamaE ke bahashun hastio doost dashte bashio ghadreshun ro beduni jaye digarano vasat por nemikonan...
nemidunam valla, manam delam vase taktake khatereham tu iran par mizane...