به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

خدای مهربان؟عادل؟ چیز بیشتری لازم است؟ ۱

 راستش را بخواهی فیلم و کتاب یا ندارم یا حالش نیست و از آن روزهاست که باید بنویسم و باید
 بگویم..آخ از کجا بگویم؟ مدتی است می خواهم بیایم و از بزرگترینش بگویم که خدایم هست و
 انقدر نیامده ام و انقدر دیر شده که نمی دانم بتوانم بگویمش؟ با همه شاخ و برگ پیچاپیچ وهم
 انگیزش؟ نمی دانم.


نمی دانم چرا زندگی ها انقدر تکرار می شوند حداقل بچه گی ها همه یکجورند. یا خدایشان یکجورست. شاید چون بچه ها باور می کنند و همه جای دنیا به بچه راجع به خدا یک چیز را می گویند. آن موقع ها راهنمایی بودم که کتابهای کوئلیو باب شده بود و می خواندیم و در حدی که یه بچه راهنمایی بفهمد لابد می فهمیدیم. آنجا دختره می گفت بچه که بودیم دستهامان را می گرفتیم و دعا می کردیم ولی آن مال بچگی بود و الان بزرگیم و می دانیم خدایی نیست و من آن موقع هنوز <بزرگ> نبودم و از آن قشری بودم که دعا می کردم و برایم خدایی در آسمان بود و نمی فهمیدم این دختر کتاب چه می گوید.
آره داشتم می گفتم؛ بچه که هستیم بهمان می گویند خدایی <هست> و شکی در این راه پیدا نمی کند و بعد می گویند که چقدر بزرگ است و همه چیز دارد و به ما هم می دهد و تا اینجاش همان پدر و مادرمان به نظر می آید ولی اصرار می کنند که آدم نیست و اصلا توی آسمان هست و البته بعدش هم می گویند نه همه جا هست که بیشتر شعر می آید و باور نمی کنیم خلاصه می گویند نمی شود دیدش ولی هر چه را نشود دید که دلیل نمی شود نباشد مطمئن باشید هست و قوی و بزرگ هم هست و راستی یادم رفت آن اصرار روی اصرارشان که او یکی است و بیشتر نیست و برای ما هم که فرقی نمی کرد. حالا بذار یکی باشد.
برای من خدا همان خورشید بود. نه که دقیقا ها. ولی اگر می خواستم بهش فکر کنم تصورم همان بود. برای شما ها هم لابد یک بزرگی در آسمان بود. اصلا خدای همه مان یک چیزی آن بالا بود. هیچ کداممان هیچ وقت به اینکه <او همه جا هست> زیاد توجه نکردیم. مثل پرنده که باید بالای نقاشی کشیده شود یا آدم که باید روی زمین می بود یا بقیه چیزها که برای خودشان جایی داشتند. بزرگتر هم که شدیم باز خدا آن بالا بود. بهرحال منطقی هم که نگاه کنیم آن بالا یکسرش ابرهاست و سر دیگرش می رود سمت کهکشان ها و اوووه کلی جا دارد! که اگر خدا بخواهد همه جا باشد بهرحال بیشترش می افتد آنجا. چون آنجا خیلی بزرگ است. مثل خودش.

بگذریم اصلا اینکه خدا کجا باشد هیچوقت خیلی مساله مهمی نبود. حتی اینکه ۱ی هست و دوتا نیست هم بیشتر وسیله ی منطق بازی و ابو علی سینای فیلسوف چه برهانی آورده و این قرتی بازی ها بود و برای ما هیچ وقت فرقی نمی کرد. اصلا اینکه هست یا نه هم بحثی نبود و الانا که دیگر خیلی بزرگ شده ایم* موضوع شده وگرنه این هم موضوع اصلی نبود. حتی آن یک ملیون صفتی که برای خدا ردیف می کردند هم هیچ وقت مساله مان نبود. همیشه مساله مان چند تا دانه صفتش بود: اینکه مهربان هست یا نه؟ عادل هست.چطوری؟ اصلا می بیند ما را؟
و شاید یکی دوتای دیگر. همه اش همین. بعد خیلی می خواستیم شاکی شویم اگر احساس می کردیم <مهربان> و <عادل> نیست می زدیم زیرش و می گفتیم بد هست. یا می گفتیم نیست. فکر می کنم تصورمان از خدا بیشتر بابا بوده تا خورشید..؟فکر می کنم باید بیشتر بهمان تاکید می کردند که <در آسمان> هست. اینجوری تصورمان بهتر می شد باز.

---------------------------------
*خیلی بزرگ که نه. وسطش هستیم دیگر. پیر که شدیم باز دست می گیریم به دعا و خدایمان می شود همان خورشید توی آسمان.