به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

سیکل نداشتن رو نمی شه شکوندش. بمون تا کمرنگ شه

خودتو بذار جای یه کسی که یه چیز محکمی که تو بهش اعتقاد داری و همیشه بهش چنگ می زنی را نداره.

مثلا مثلا تو کسی هستی که خیلی عمیق و بی چون و چرا به وجود یه خدایی اعتقاد داری که پناهته(واو! خوش به حالت!)

وقتی خیلی دپ و سرگردون می شی و شاید خیلی تنها یا خیلی گیر یاد این قضیه می افتی و انگار این یه جوابه. نمی ذاره خل و چل شی گرچه ممکنه غمتو هم برطرف نکنه ولی یه چیزه که آدم داره. و اصولا کمن چیزایی که آدم داره. (تو پرانتز بگم اگه زیاد پیش نمیاد هی به خودت بگی من تو زندگیم چی دارم. چیزایی مال خود خودم. چیزایی عمیق. چیزایی درست درمون.. مطمئن باش یا کودکی هنوز یا یه جای کارت می لنگه. مثلا زیادی رفتی تو بحر یه فرقه و دسته ای مثلا زیادی مذهبی ای یا زیادی بی اعتقاد یا زیادی یه چیز دیگه! سو نمی تونی ببینی و فکر کنی مستقلا.)

حالا من نوعی یکی هستم که این اعتقاده رو ندارم و یه جای زندگیم سوراخه و پیش نمی ره. خلاصه به هزار و یک دلیل یه موقعیت واسم پیش اومده که متوجه این قضیه بشم و یه روز بگم من چمه پس اون پدری که در آسمانهاست مگه پدر منم نیست؟پس چرا گم کردم خدامو. نباید اینجوری باشه که من هیچ پشت و پناهی نداشته باشم و واقعا انگار دارمش..فقط باید پیداش کنم..

حالا این اول مصیبته. من تو دلم می دونم باید اون خدا رو و اون حس پشتیبانی و وجود و اعتماد و اینا رو پیدا کنم ولی مسلما هنوز پیدا نکردم و هی دچار اون شرایطی می شم که بدون داشتن اون اعتقاده (یا در حالت کلی اون چیزه) گذروندنش خیلی سخته مثلا دچار این حالت می شم که من هیچکی رو ندارم یا هیچی رو ندارم یا.. خلاصه یه جور سیکل هست و تنها راه بیرون اومدن ازش شکستنش نیست(نمی شه یه روزه به چیزی معتقد شد!) فقط موندن توشو دست و پا زدنه تا کم کم اون سیکله کم رنگ شه. شل شه. ژله ای شه. بعد می شه ازش لییییییییز خورد و اومد بیرون! دل خوش!

همین! در ابتدای شروع nامین چله ی بی نتیجه ام یه روحیه ای به خودم داده باشم D:

فچ نکنم تونسته باشم چیزی از منظورمو انتقال داده باشم!

دل دریا کن

 به من گفتی تا که دل دریا کن

 بند گیسو وا کن..*




گاهی احساس من کنم دلم دریاست..گاهی که بند گیسویم بازست و دلم می خواهد گلی بکارم..نه..شاید گلی کاشته را آب بدهم..

----------------------------------------------------------

*آلبوم بوی خوش وصل-وحدت و Mc Clain  

دلم خوشست

 یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بربخورد..

شب رمانتیک

یکی دو هفته پیش چند شب متوالی تو تهران بارون اومد. یکیش تگرگ هم شد. این ساختمون روبرویی ما یه پراید جلوش پارک بود که دزدگیرش ازین حساس به موریانه ها بود.

جوجه رو هی مامانش می خوابوند هی دو ثانیه بعدش دزدگیر این حساس! شروع می کرد به ونگ ونگ. جوجه هم با وحشت می زد زیر گریه. حسابی ترسیده بود.جوجه...

بگذریم از کارایی که کردیم از رفتن در خونه اشون بگیر تا تماس با ۱۱۰ و ازونور آهنگ واسه جوجه گذاشتن که نشنوه و بردنش به یه اتاق دورتر و..

بین این کارا و رفت و آمدا یه صحنه قشنگ بود که می خوام بگمش.

گ گفت بیاین بشینیم جلوش همزمان تکون بخوریم (به راست و چپ) دستامونم مثل حالت بای بای بگیریم جلوش که هیبپنوتیزم شه خوابش ببره!(می دونم احمقانه بود ولی اون شب همه کار کردیم!)

تو هال نیمه تاریک جوجو بغل مامانش بود. من و گ و پ هم روبروش یه ردیف ساخته بودیم داشتیم هماهنگ تکون می خوردیم اون بغل هم ام پی تری داشت نیمه آروم می خوند.

جوجو ما ها رو نگاه می کرد بعد کم کم شروع کرد می خندید سعی می کرد دست یکیمونو بگیره. چشاش هم خیس اشکش بود.

بدجوری هممون عاشقانه نگاهش می کردیم و می خواستیم خوشحالش کنیم..جو حسابی رمانتیک بود.

فکر کردم ما چهار تا خواهر و برادر که دیگه بزرگ شدیم و هر کدوم داره می ره سی خودش و شاید سالی به ۱۲ ماه هم همو نبینیم دیگه کی می شه اینجوری دور هم جمع شیم.

اینقدر نگران برای یه آدم دیگه.

اینقدر قشنگ.

کلاسهای دیجیتال ۲

آدمها از آن که در آینه می بینید

نرمالتر و خوش قلبترند.

۱۰ روز مونده

ضمن عرض تبریک به محضر شریف پریسا به خاطر سعی و تلاش چند صد روزه اش به اطلاع می رساند که این ۱۰ روز به امید خدا ده روز پایانی این چله ی ایشان موسوم به چله ی نظم و چارچوب روزهاست.

در پایان این دهه با وجود کاملا -و حتی نسبتا! - موفقیت آمیز نبودن چله به ایشان هدیه ای درخور به رسم پارتی بازی تقدیم می گردد. باشد که به تلاشهای مستمر و کم ثمر ! خود ادامه داده چله ی بعدی را موسوم به ..(سکرته!) با دلی خوش! آغاز نمایند.

به افتخارشششششش کففففففففففف

از جنس آدمیزاد

دیروز از صبح بی حوصله و دل-غم بودم. نمی دونستم هم چمه و چی خوشحالم می کنه. نشستم سر تمرین و پروژه ام بعد هی خوابیدم وسطش هی خوابیدم.. رفتم با گ تجریش فکر می کردم برگردم خوبم آخه از خونه بیرون رفتم و گشتم ولی نوپ.. نشستم با لپتاپ تازه تعمیر شده فیلم دیدم هی گفتم الان می خندم با حوصله می شم ولی نوپ.. خلاصه هر کاری به ذهنم رسید کردم. هر کاری که نه ولی خیلی کارا یعنی! ولی نوپ..

آخر شب طرفای ۱۱ دوستم زنگ زد. حالا این کسیه که ۱۱ خوابه همیشه ها. خیلی حال می ده یکی یه ساعتی که معمولا خوابه- یعنی آدم دیگه روش حساب نمی کنه- به آدم زنگ بزنه. اصلا یادم نبود حرف زدن با بعضی دوستا چه اثری داره.. بعضیا که می دونی می فهمنت و تو هم می فهمیشون. مثل اینه که با خودت خلوت کرده باشی و ..آره خلاصه بعدش اون حس افتضاحم رفته بود. بعدشم اومدم بلاگمو چک کردم و اون کامنت مه راز رو دیدم که واسه پست فرصتی گذاشته بود و عمیقا حس کردم یکی فهمیدتم..بهتر شدم..

تازه فهمیدم دل آدم که اینجوری می شه با هر چیزی نمی شه راضیش کرد. یه چیزی از جنس آدمیزاد می خواد..

اگه حسشو داری با خودت خلوت کنیُ  بنویسی و بخونی و خلاصه یکم با خودت معاشرت کنی که همونو می خواد. اگه کسیو داری که مهمترین کسش هستیُ اونم مهمترین کسته اونو می خواد اگرم دوستایی داری که حس می کنی می فهمنت و تو می فهمیشون همونا رو می خواد..

آره دیگه..از جنس آدمیزاد.. یه جنس نزدیک..

دل گیر

دل آدم رو لج که بیفته به هزار و یک دلیل می تونه بگیره و به هزار و یک روش درمون نمی شه.


دل آدمه دیگه. تا بچه است ساده گیره راحته غم و شادیش. بزرگ که می شه قوم بنی اسرائیل...