خودتو بذار جای یه کسی که یه چیز محکمی که تو بهش اعتقاد داری و همیشه بهش چنگ می زنی را نداره.
مثلا مثلا تو کسی هستی که خیلی عمیق و بی چون و چرا به وجود یه خدایی اعتقاد داری که پناهته(واو! خوش به حالت!)
وقتی خیلی دپ و سرگردون می شی و شاید خیلی تنها یا خیلی گیر یاد این قضیه می افتی و انگار این یه جوابه. نمی ذاره خل و چل شی گرچه ممکنه غمتو هم برطرف نکنه ولی یه چیزه که آدم داره. و اصولا کمن چیزایی که آدم داره. (تو پرانتز بگم اگه زیاد پیش نمیاد هی به خودت بگی من تو زندگیم چی دارم. چیزایی مال خود خودم. چیزایی عمیق. چیزایی درست درمون.. مطمئن باش یا کودکی هنوز یا یه جای کارت می لنگه. مثلا زیادی رفتی تو بحر یه فرقه و دسته ای مثلا زیادی مذهبی ای یا زیادی بی اعتقاد یا زیادی یه چیز دیگه! سو نمی تونی ببینی و فکر کنی مستقلا.)
حالا من نوعی یکی هستم که این اعتقاده رو ندارم و یه جای زندگیم سوراخه و پیش نمی ره. خلاصه به هزار و یک دلیل یه موقعیت واسم پیش اومده که متوجه این قضیه بشم و یه روز بگم من چمه پس اون پدری که در آسمانهاست مگه پدر منم نیست؟پس چرا گم کردم خدامو. نباید اینجوری باشه که من هیچ پشت و پناهی نداشته باشم و واقعا انگار دارمش..فقط باید پیداش کنم..
حالا این اول مصیبته. من تو دلم می دونم باید اون خدا رو و اون حس پشتیبانی و وجود و اعتماد و اینا رو پیدا کنم ولی مسلما هنوز پیدا نکردم و هی دچار اون شرایطی می شم که بدون داشتن اون اعتقاده (یا در حالت کلی اون چیزه) گذروندنش خیلی سخته مثلا دچار این حالت می شم که من هیچکی رو ندارم یا هیچی رو ندارم یا.. خلاصه یه جور سیکل هست و تنها راه بیرون اومدن ازش شکستنش نیست(نمی شه یه روزه به چیزی معتقد شد!) فقط موندن توشو دست و پا زدنه تا کم کم اون سیکله کم رنگ شه. شل شه. ژله ای شه. بعد می شه ازش لییییییییز خورد و اومد بیرون! دل خوش!
همین! در ابتدای شروع nامین چله ی بی نتیجه ام یه روحیه ای به خودم داده باشم D:
فچ نکنم تونسته باشم چیزی از منظورمو انتقال داده باشم!
چرا جله شروع نشده موج منفی می دی؟
واقعبینی! ؛)
هرکی نفهمه چی میگی من یکی که میفهمم...
از روزهای اولی که شناختمت تا همین الانش تو همین سیکل بودی.
خوب میفهمم چی میگی
:))
عجب دشمنی هستی شما!!
کاش معرفی می کردی خودتو