به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

بگم که یادم نره: سال جدید

سال جدید را طبق برنامه ی از قبل ریخته شده!! سال "من هیچ وقت عصبانی یا مضطرب نمی شوم" نام نهاده ایم.

باشد که از تحویل پروژه لحظاتی چند، مرخصی استعلاجی گرفته، به آن فکر کنیم.


برای پریسا

وقتی می خوای یه چیزی رو «ترک» کنی لازمه اون چیز به همون اندازه که واسه ات «بوده» حالا «نباشه».

این بودن و نبودن رو منظورم کیفیه. یعنی مثلا تو ۲۰ سال تلوزیون نگاه می کردی ولی کیفیت کارت بالا نبوده یعنی دل به این کار ندادی! یعنی مثلا واسه اینکه پیش خانواده باشی یا نری سر درس و کارت یا موقع غذا خوردن یا.. تی وی نگاه کردی و اینجوری نبوده که برنامه های زیادی رو با جدیت و علاقه دنبال کرده باشی و مثلا اگه تلفن کارت داشته اون موقع گفته باشی بعد زنگ بزن! آره این تلوزیون دیدن رو با یکی دو ماه تلاش و گاهی دلت بخواد و نبینی و اراده و اینا می تونی ترک کنی.

ولی مثلا اگه فقط ۳-۴ هفته هم باشه که تاظهر خوابیدن کارت شده باشه ها ولی این خوابه اینجوری باشه که از زندگی و همه گیر و دارهاش بهش پناه می بری و خلاصه کلی واسه ات دلخوشیه و از وسط روز هم با خودت فکر می کنی آخ جون می رم می خوابم تااااااااا... آره اینو سختتر می شه ترک داد. باید جاش یه چیزی گذاشت یا کم کم حذفش کرد. دل آدمه دیگه به هر چی زیاد توجه نشون بدی زودی می چسبه! حالا زور می خواد که یکی بیاد جداش کنه..

آره خلاصه بقیه چیزا و کسا هم همینجورین. دوستیای طولانی دم نکشیده راحت فراموش می شن ولی اونایی که ارتباطت دونسته یا ندونسته عمیق بوده(کی فکر می کرد من انقدر دلم واسه ن و آ و م تنگ شه؟!) کوتاه هم بوده باشه دوستیت ولی راحت فراموششون نمی کنی. هی دلت تنگ می شه.. خلاصه گفتم که اگه تو ترکی هی غصه ی جای خالی اون چیزی که تو ترکش هستی رو نخوری وسوسه هم نشی که بری سراغش.

آره جونم. ترک هر چیز هر کس یا هر عادت وقتی انجام شده که به همون اندازه که واسه ات «بوده» حالا «نبودنش» رو بچشی. از چشیدن این نبودنه نه اذیت شو نه فرار کن. به قول یه دوستی: طبیعیه.

کلاسهای دیجیتال

آدمها از آنکه در آینه می بینید کم کارتر هستند.

متلب

رفتن دوباره سر کدهایی که آدم قبلا نوشته و توش گیج هم زده از نامطلوبترین (شما بخون کوفتترین) اجبارهای زندگیست.

یه چیزی تو مایه های بررسی کارنامه اعمال!

لاف شیرین..

 من ای خدا

       به پای این پیمان

                   اگر ندادم جان

  مرا فنا کن...

۳ چیز باحال: ادب و..

کلی نوشتم پرید!

خلاصه اش این بود:

یه بنده خدایی که دورادور می شناسمش خیلی آدم  مثبت و مودبیه. بعد یه کلاسی پسراشون گیر می دن بهش که چرا اینقدر سوال کردی( پسرای شریفن مطمئن باش مشکلشون یه جای دیگه بوده) و خلاصه باهاش خصومت می ورزند!!( فعل رو!   )

اونم برگشته جواب داده: شما از سوالای من خوشتون نمیاد منم از سوالای شما خوشم نمیاد!!

یعنی من می میرم واسه این جوابه هااااا یعنی من مرده ی این ادب این بشرم که هییچ شرایطی عوضش نمی کنه انگار!

خدایی این " جدا کردن رفتار آدم ها از خودشان" رو تو این عبارت "سوالای شما" حال می کنی؟ این عدم درکش از تمسخر هم به تنهایی شاهکاره جدی!!

کلا خیلی با این خاطره حال کردم!!

سایه

یونگ می گه سایه بخشی از شخصیتته که صفتای بدی داره -از نظر خودت لااقل- و نمی خوای قبولش کنی.

دیدی یه موقع یه صفت بد تو یه آدمی می بینی -مثلا غیبت می کنه- و خوب بدت میاد ولی یه موقع یه صفت بد می بینی- مثلا خیلی ایراد می گیره- و خیلییییی بدت میاد؟ یه جور تو دلت عکس العمل انجام می دی: من هیچ وقت این کار رو نمی کنم. یا مثلا فکر می کنی:  این کارش بی شک افتضاحه. حالا این می گه اینا همون سایه ات هست.

نمی دونم چقدر راست می گه ولی یه وقتایی یه چیزایی رو خوب تونستم باهاش جواب بدم. یعنی شده یه چیزایی رو فهمیدم که آره پس صفتمه و پذیرفتمش.. بعد یه حس خوب پیدا می شه مثل اینکه یه سردرگمی حل شده باشه ها.. ولی اولش همیشه یه درگیری درونی داریم:


- ببین فلان کارو کرد چقدر افتضضضضضضضضاح

- آهان..پس خودتم این کاره ای...

- نههههه من هیچچچچ وقت این کار مزخرف رو نمی کنم.اممممممکان نداره! یعنی من اینقدر حقیرم؟ من که فلانم...

- پس چرا این قدر معذب می شی وقتی می بینی یکی انجام داده؟ تو چرا اینقدر نا آروم می شی؟

- نییدونم خوب..

.

.

حالا چرا یاد این افتادم؟ چمی دونم. دیدی یه موقع هایی یه حس هایی که باید داشته باشی رو نداری؟ یا عوضی داری؟ یا یه چیزی قاطیشه؟ مثلا یکی رو که می دونی خیلی دوستش داری می بینی و واقعا هم خیلی دوستش داریا ولی یه چیزی اون وسط اذیتت می کنه. یه چیزی از جنس دوست نداشتن عذاب و فرار.. و گیج می شی چون برخورد بدی که بتونه دلیل باشه برات پیدا نمی کنی ولی اون حسه سرجاشه.. یه حسهایی که اینقدر لجوجه و ماندگار بی برو برگرد به خود توت (درونت) برمی گرده. ولی وقتی بفهمی قضیه اون سایه ات هست و فرار همیشگیت ازش یکم از گیجی در میای و خیالت راحت می شه: خوب پس با خود اون آدم مشکلی ندارم!


یه چیزی یه جایی غلطه..

نمی تونم بفهمم چی و کجا

واسه همین گاهی شک می کنم شاید اصلن چیزی غلط نیست...



.

من در این تاریکی

فکر یک بره ی روشن هستم

که بیاید علف خستگی ام را بچرد.*



----------------

*سهراب

یعنی همه گیج و گمن؟

ازین روزاست که خودم واسه خودم کمم و هی تو بیرون دنبال یه دلخوشکنکم! نت هم که شکر خدا هیچییییییی نداره. مخصوصا اگه بلاگ گردی و فیس بوک رو تعطیل کرده باشی و دیگه رد کارت نباشن! پاشدم بعد عمری سری به بلاگای بچه های برقی قدیم ندیما بزنم مثلا جالب باشه. جالب؟ افتضاح! یعنی اگه نشناسیشون فکر می کنی همشون یه سری ملت کاملا دپ و به پوچی رسیده و ناکام از زندگی و البته گیج و گمن! نمی دونم ملت چرا اینجوری می نویسن؟ :-؟

لابد گمن دیگه..

نت که تریا.که! درد رو درمون نمی کنه! یکم نشئه می کنه بعد که اثرش رفت بدتر می شی!

فچنم دلم شعر می خواد..یه شعر که مال فروغ هم نباشه..