-
خالی
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 23:32
بتها شکستنی کاسه ها هم هم خالی شدنی دلم مثل کاسه ای که برگردانی خالی است کاسه ای که همیشه ته مانده هایی داشته از هوا از ابتذال ز می گوید نه نه نه ابتذال نبوده همه اش.. برایم سهراب می خواند سهراب می گوید من از خودم جا مانده ام.. ز می خواند مرا به خودم برسان.. ولی باز می گوید نه نه نه همه اش ابتذال نبوده من می گویم آدم...
-
دستت را بسوزانی..
شنبه 18 دیماه سال 1389 21:53
من معلم های دینی را دوست ندارم. مثل آدمهایی اند که همیشه شهربازی را از پنجره دیده اند. عقده ای. دشمن با بدکارها و نه فقط بدکاری و ندید بدید. حتما همه شان نه. ولی بیشترشان. معلم های دینی اجازه اشتباه کردن کم داشته اند. زود مجبور شده اند اشتباه نکنند. زودتر از آنکه فرصت کنند از اشتباه زده شوند. نه من نمی گویم آدم باید...
-
گاهی نقشم را..
جمعه 17 دیماه سال 1389 19:54
گاهی نقشی را بد بازی می کنی . گاهی کس* کسی هستی ــ * و این <کس> می تواند نقشهای مختلفی باشد مثل خواهر دختر شاگرد دوست آشنا و.. ــ و نقشت را می بازی..نقش ها کمتر عوض می شوند. تو اگر دختری همیشه نقشهایی مثل خواهر مادر همسر شاگرد دوست معلم و.. خواهی داشت. اینها کمتر عوض می شوند و بیشتر مضاف الیه ها اند که تغییر می...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 دیماه سال 1389 16:32
خوب بعد این پستای تکراری بی سر وته من امروز باس ۳تا پست بذارم. اینم قول ---------------------------- امروز که مشکل پیش بینی نشده پیش اومد و نشد بمونه واسه بعدتر بدقولی نشه؟ نه بابا پستها که مخاطب خاص ندارن! توجیه؟ حالا هر چی!!!! الان جای یه نفر خالیه! یکی بود قول های نداده رو هم حساب می کرد و از آدم حساب می خواست! اگه...
-
می خوریم زمین هوا می ریم نمی دونی..
جمعه 17 دیماه سال 1389 16:20
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA صحنه اول-داخلی-روز-نمای رو به رو از اتاق دختر دختر روی صندلی پایه بلند چوبی اتاق نشسته است. دستهایش را زیر چانه زده و ملتمسانه درون آینه نگاه می کند.* صدای دختر شنیده می شود که با تصویر خودش در آینه حرف می زند. - شمایی که دختر خوبی هستی. شمایی که به به به به چه دختر ماهی...
-
اگر هر لحظه باشد
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 02:11
لحظات شادی خدا را ستایش کن لحظات سختی خدا را جستجو کن لحظات آرامش خدا را مناجات کن لحظات دردآور به خدا اعتماد کن و در تمام لحظات خدا را شکر کن ------------------------- *زیاد نمی فهمم چرا باید دائم شکرش کرد. گرچه می فهمم در هر دم و بازدمم هست و نزدیک است و همه چیز و همه کس هست و ضربان قلبم هست و نگاه چشمانم و.. **...
-
نصفه است کاملش کنم رمزو برمی دارم
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 01:58
-
یه خواب
شنبه 11 دیماه سال 1389 23:56
باز من و خوابهای تکراری.. مدت ها بود خوابهامو معنی نکرده بودم. دلیلشم این بود که اولین خواب رو که معنی کنی بقیه هم می خوان بیان و اطلاعاتشونو بریزن روتو نمی ذارن بیدار شی!! آره خلاصه می بینی بعد یه عمر تلاش و هر ده روز نیم ساعت عقب کشیدن ساعت بیداریت یهو میفتی رو ۱۱ بیدار شدن اونم نه با نگرانی و پریشونی! با یه لبخند...
-
reminder for me
جمعه 10 دیماه سال 1389 15:29
جملات زیر رو کامل کن: - پاوز کردن اعتقاداتم یعنی.. -قطب کار بد که بکشدت.. -الگوی خوشبختی مثل الگوی یه دامن رو اگه بر نداری..
-
یعنی نمی گم که..
جمعه 10 دیماه سال 1389 14:27
این <منظورم این نیست که..> و <نه که بگم..> و <من نمی گم که..> خیلی عبارتای خوبین. یعنی طرف می خواد یه چیزی بگه و نمی تونه سرراست بگه و یه ساعت داره غیرمستقیم یا نیمه مستقیم می گه بعد یکی از این عبارتا میاد و می فهمی جمله ای که پشت این عبارت می شینه لب کلامیه که می خواسته انتقال بده! حالا بدجنسیم...
-
لذت بدون آینده
جمعه 10 دیماه سال 1389 00:43
<اگه بفهمی چند روز دیگه زلزله میاد و همه چی تمومه. چه کارایی می کنی؟> من معمولا یه جواب ثابت دارم به این سوال که مسلما به خودم مربوطه! ولی خیلی جواب مثبتیه! داشتم به یه جواب منفی فکر می کردم خیلی باحال بود و خیلی از تیپ من دور.. فکر کردن بهش کیف داره. آدم می فهمه چه کارایی رو دوست داره ولی نمی کنه چون <آینده...
-
پارسال این موقع
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 15:58
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 پارسال این موقع باید 4شنبه ای بوده باشه. چون من شال و کلاه کرده بودم که برم کلاسم. وسط شهر. تلوزیون مرتب زیرنویس می داد و مردمو واسه راهپیما.یی تشویق می کرد و تصاویرشو از میدون انقلاب تا 4راه ولیعصر نشون می داد و پدرمن از شلوغی می ترسید و می گفت...
-
بچه های بچه های کار
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 15:35
تعداد کودکان کار خیلی بیشتر از اون چیزی هست که فکر می کردم. و بی توجهی به این مساله هم. بعضی از اونها توی خیابون کار می کنند و بعضی ها نه: توی کارخونه های نمور یا خونه ها یا کوره پزخونه ها یا.. هر کدوم مشکلات و آفت های خودشو داره. مثلا خیابون: صبح تا شب تو خیابون بودن باعث می شه آدمای زیادی ببینن و با مسائل زیادی...
-
زندگیمان شده
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 23:02
زندگانیمان همی شده است اتاقی ۳ در ایکس -که ما از تخمین طول عاجزیم- مملو از دانشورزان ذکور و اناث. صبح از خروسخوان گذشته بدانجا اندر گشته و همگان بعد تحیت با ذکر خواب ما که تا ظهر به درازا کشیده خویش را مسرور می گردانند. بامدادان به کوتاهی فنجان چای نخورده سرد گشته و خورشید قصد مغرب نموده ما و فنجان و تز را نهاده به...
-
دل بهم خوردگی ۲
جمعه 3 دیماه سال 1389 23:05
من سختگیر. من نبخش. من غیرواقع بین. تو بگو. آدم نباید یک جا داشته باشد که <همیشه> مهم باشد و <هیچ وقت> رها نشود؟ که مطمئن باشی اگر آدمی آن <همیشه مهم>ش به خطر بیفتد حتما بلند می شود و <هر تلاشی> و هر کاری که از دست بر می آید و هر دری باز نشد پنجره و سقف امتحان می شود و.. این همیشه مهم اگر چند...
-
دل بهم خوردگی-مثلا
جمعه 3 دیماه سال 1389 22:51
فکر کن مهمترین کسی تحصیلش هست. دور نرویم. می خواهد فلان دانشگاه درس بخواند. درخواست می دهد رد می شود. تمام شد؟ مکاتبه ای؟ راه دیگری؟ هزار و یک راه را تو نروی که برود؟ و قبول می کند یک سطح پایینتر برود. شاید بشود. شاید هم نه. آخرش غصه می خورد و غصه لا به لای دلش می نشیند و حیف این دل که اینقدر کوچک مانده.. مهمترین کسی...
-
دل بهم خوردگی۱
جمعه 3 دیماه سال 1389 22:33
بچه بودیم و قاطی کارتون هایی که بچه ها به دنبال مادرهاشان می گشتند کارتون هایی نشانمان می دادند که کسی دنبال آب حیاتی زندگی جاویدانی یا رمز خلاصی آشنایی بهبودی بیماری و..می گشت. من کارتونی را صحنه به صحنه به یاد می آورم که جوانی با موهای بلند و پریشان مشکی از کوه ها می گذرد و سرما و هلاکت در راهش هست و آخر در مقصدی به...
-
جمعه و بلاگخونی من
جمعه 3 دیماه سال 1389 20:21
هر از گاهی فکر می کنم این لیست بلاگایی که لینک کردم چه جور رابطه ای با بلاگایی که می خونم داره؟ همپوشانی؟زیرمجموعه؟کل مجموعه؟رابطه تضاد؟رابطه تقابل؟رابطه دوستانه؟رابطه مادرانه؟یا یه سری نمونه ی معقوله؟! بیشتر فکر می کنم یه مجموعه ی نمونه ی <قابل ارائه> هست! یعنی آدم فیلتر.شکنو فعال می کنه و با لذت می شینه بلاگای...
-
رمزش
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 00:06
این پست رمزداری که گذاشتم اصلا چیز خاصی نیستا. حالا یکم دیگه فکر کنم رمزشو بذارم ----------------------------- *رمزش حمد هست. به انگلیسی تایپ کنین.
-
چله
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 00:05
-
راحت ببخشم؟
جمعه 26 آذرماه سال 1389 21:50
-آدم دوست داره راحت ببخشه کسی رو که راحت می بخشه. آدم از گناه کسی که همیشه دیر بخشیدتش سخت می گذره. -آدم دوست داره خوشحال کنه کسی رو که زود می بخشه و خوشحال می شه رو. آدم از کلنجار رفتن با کسی که گیره و سخت می بخشه فرار می کنه. -نبخشیدنا کمک می کنن برای رسیدن به سیاهی کامل: هر اتفاقی که میفته نقطه های سیاهی به جا می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 23:35
من یه دوستی دارم که از یه جهتایی نقطه مقابل منه*. کلا کاری به کار دین که نداره. نه که بگیم خوشش میاد یا بدش ها. نان آف هر بیزینسه! ولی با همه تفاوتهاش برای من دوستداشتنیه چون می شه باهاش حرف زد و روراست و یکدله. خلاصه چیز جالبی که اون داره و ما نداریم کوچکی سایه اشه. چیزهایی که به نظر اون بدن خیلی کمتر از مال ماست....
-
از <شما> انتظار نداشتم!!
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 20:08
انتظارات ملت ازم کم شده ها :)
-
فلش بک
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 19:56
- بهش بگین پاشو از زندگی من بکشه بیرون -زندگی شما کجاست آقا؟* ------------------- *سمفونی مردگان **زندگی من کجاست راستی.. ***کی گفته کسی مزاحم من شده؟ تازه اگه اینجوری بود هم که اینجا نمی نوشتم!! **** می دونستین پزشک.زاد یه کتاب جدید نوشته و چاپ هم شده؟
-
بعد مدتها
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1389 15:18
بارون.. ذوق.. شکر.. ------------------ * عکس از
-
ارائه فبریکیشن
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 21:15
مقاله ای که برای ارائه بهم افتاده بود ۴ صفحه بود که صفحه اولش جلد دو صفحه تهشم عکس و نمودار بود.یعنی سر و تهش یه صفحه در میومد! واسه مژگان که تمرینی می گفتم می گفت: یکم زیاد وارد جزئیات نمی شی؟ بهش گفتم کل مقاله یه صفحه است! همشو حفظ کردم!هیچیشو نمی شه از دست داد! یعنی از هر چی ابعاد و درجه دمائه بگیر تا سن دخترخاله...
-
کوری عصاکش کوری دگر شود
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 20:53
وقتی می خواهی کسی را ترغیب به هدف داشتن کنی و خودت هنوز سر چهار راه گیجی..
-
سهم من
جمعه 19 آذرماه سال 1389 12:45
ای فلک بی من مگرد ای قمر بی من متاب ای زمین بی من مروی ای زمان بی من مرو ... ------------------------------ *قربانی خوانده.زیبا. **این روزها فکر می کنم طلب وصول نشده ای دارم که اگر باز معلقش بگذارم برای همیشه از دستم می رود و می بینی آدمها چه خدا دزد شده اند و خدا و دین و آرام آدمها را می دزدند؟ اطرافت مالباخته ها را...
-
جامعه دوستت ندارم..
جمعه 19 آذرماه سال 1389 12:07
خانمه می گفت بچه های کار درآمد خوبی دارن. دستشون تو جیبشون می ره و می تونن یواشکی با جمع کردن پولاشون برای خودشون موبایل و چیزای دیگه بخرن. می گفت بعضیهاشون راضین که کار بکنن. چون پول در میارن. از ما بیشتر درمیارن. ولی مشکل مال ۱۳-۱۴ سالگیه. وقتی که دیگه بچه نیستی و همه هم اینو می دونن. دیگه اون درامد رو نداری. تازه...
-
یکی از بلاگ ها
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 17:52
یکی از لینک ها رو حذف کردم. یعنی قبلا فکر می کردم جاهایی که حرصم می گیره یا ناشی از سایه هست یا عدم توانایی پذیرفتن تفاوتها یا غبطه هست یا یه چیز تو این مایه ها که ارزش بررسی داره و آدم خودش رو تصحیح کنه. این پست خطاب به زهرا خانمش رو که نوشت فهمیدم بیشتر از هر چیزی اعصابمو به خاطر چیزی بهم می ریزه که من اسمشو می ذارم...