به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

سال غمگین من

سالی که داره تموم می شه..
سالهای پیش رو نمی دونم ولی حداقل پارسال که اینجوری بود که عید برام تفاوت خاصی نداشت. وقتی داشت میومد بی تفاوت بودم. همون جریان پیوسته ی همیشگی زندگی مثل همیشه سرجاش بود... و یه "روز" نمی تونست خیلی فرقی بکنه با بقیه روزا..
ولی امسال یه جور با معنی تریه. یعنی اینجوریه که یهو با خودت بگی: وای چند ساعت دیگه تحویل ساله! حال شاید خیلیم پیش نیومده باشه که اینو بگم ولی بهرحال یه حس و حالی داره خلاصه.
امسالی که داره می گذره جمعا سال شادی نبود برام.
خیلیا رفتن. دو تا از دوستداشتنیترینای فامیل کلن رفتن. دوستای دانشگاهم هم همشون(بجز یکی) جزئا رفتن. (یعنی نمردن! ولی سفر کردن یا شوهر کردن یا..بهرحال دیگه در دسترس نیستن)
اواخر بهار انتخابات بود و وقایع جمعا تلخ بعدش. اینکه عقاید و باورهات به چالش کشیده بشه و مجبور بشی همه چیز رو از اول واسه خودت تعریف کنی و تک تک چیزای مربوط بهش رو از دور نگاهش کنی و ببینی قبولش می کنی یا نه. اینکه به عینه ببینی فریب از آب، خوردنش راحتتره..همشون یه جورای دپ و غم انگیزی بود ولی خوب مجبورت می کرد از پشت جهتگیریهای از قبل تعیین شده ات بیای بیرون، یه لحظه سعی کنی تسلط فرهنگ و جایگاه اجتماعیتو از سر باورهات برداری و خود خودت از نو تکلیفتو با خودت، خواسته هات، جهتگیریهات و اعتقادهات مشخص کنی..انی وی محیطش شاد نیست!
چیزای دیگه ای هم بود ...
می دونی چیزی که کلا تو امسال خیلی جدید بود واسه من چی بود؟ اینکه بارها و به روشهای مختلف باورها و اعتمادهای من از هر نوعی که فکرشو بکنی- حداقل از انواع سیاسی اجتماعی فرهنگی عقیدتی عاطفی انسانی- بهم ریخت. فرو ریخت. یعنی خراب شد!
واسه همین امسال برام سالی پر از نداشتن بود.
مدت خوبیش رو دپ بودم. وقتی چیزی رو از دست می دی جاش خالی می شه و احساس پوچی میاد و افسردگی و دپی..
دوره ی افسردگی طولانی شد. نتونستم حواس خودمو با درس و فیلم و گردش و .. پرت کنم. یعنی سعیمو کردم ولی جواب نداد.  یه مدت رو آدم ول و بیخود می گذرونه ولی یه جا دیگه پا می شه...پای امید دلم گرچه شکسته است/ دست تمنای جان همیشه دراز است..وقتی از همه جا رونده و مونده و خسته و اینا شدم بالاخره یه جوری شد که فهمیدم باید اینا رو خودم بسازم. یعنی اینو فهمیدم که بیشترین چیزی که آدم داره خودشه و همه چی رو اول باید تو خودش بسازه ...اینو حس کردم که باید خودمو بشناسم و باهاش روراست باشم و بفهمم همه چی از همون جا شروع می شه.
یعنی این طوری بگم که امسال همه دلبستگیهامو ازم گرفت و مجبورم کرد به هیچی نداشتن برسم و بفهمم باید دنبال خودم بگردم. اینکه می گم سال ناشادی بود واسه این بود که بیشترش به از دست دادن و غصه گذشت. من خنگ بودم به این زودیا به نتیجه ای که باید نمی رسیدم! هی یه چیزی رو که ازم می گرفت آویزون یه چیز دیگه می شدم بعد اونم ازم می گرفت باز من..حتی بعد هم که می فهمی دلت رو به چیزای اشتباه و کوچیکی بسته بودی و دلتو باز می کنی و اون چیز رو میندازی دور و جاشو جارو می کنی و آماده واسه چیزای بزرگ و اصیلی که باید پیداشون کنی یا بسازی، حتی اون موقع هم جو هنوز غم انگیزه. یعنی هنوز اون چیز بزرگه رو که پیدا نکردی درست، اون کوچولو بی خودا رو هم نداری. درسته که جاشون یه معرفت داری که بازم درسته که بهت یه عمق و آرامش خاصی می ده ولی حالا حالاها ( یعنی تا وقتی درست پخته نشه) بهت شادی نمی ده. دل کندن سخته. از همه چیز. حتی گناه. بگذریم.
 امسال خیلی چیزا رو شروع کردم و خیلی چیزا فهمیدم و یاد گرفتم ولی این خیلی رو تو سال که پخش کنی چگالی زیادی پیدا نمی کنه. شاید سال دیگه سال ادامه ی این روند باشه. یعنی دیگه نوبت شناخت و ساخت و داشتنه..
واسه خودم دعا می کنم و آرزو که سال بعدم کمتر از امسال عمیق و سازنده نباشه. البته لطفا خیلی خیلی خیلی شادتر باشه!!

ای سرنوشت از تو کجا می توان گریخت؟
من راه آشیان خود از یاد برده ام
یکدم مرا به گوشه ی راحت رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام
ای سرنوشت مرد نبردت منم، بیا!
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز
شادم ازین شکنجه خدا را مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز!
ای سرنوشت، هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را
منشین که دست مرگ زبندم رها کند

محکم بزن به شانه ی من تازیانه را!*


بهرحال سال غمگین من، ازت ممنونم!


-----------------------------------------------------------------------------------------------------

*فریدون مشیری
**راستی  یادت باشه من دخترم نباید اینقدرا هم بهم سخت بگیری!!

خرید واسه جوجو

یعنی لذت بخش ترین خرید یا اصلا گردشی که می تونی بکنی می دونی چیه؟ 

اینکه یه چک پول از بابات بگیری( یعنی پول خودتم نباشه!!) بعد بری خیابون بهار خودتو خفففففففهههه کنییییییی!!!!  اصصصلا فکر نمی کردم اینقدر کیف داشته باشه!!! 

دو تا از دوستام قرار بود باهام بیان که نشد. یعنی دومی معلوم نبود بهم برسه یا نه. بعد خرید رو که شروع کردم اصصصصلا دلم نمی خواست اون برسه! ازین خوشیا که آدم نمی خواد تقسیمش کنه!!!(راستش جز خوندن کتاب چیزی نبوده تا حالا که نخوام تقسیمش کنم!)

یعنی بعد ۳-۴ ساعت که داشتم برمی گشتم تاکسیا سوارم نمی کردن اینقدر بارم زیاد بود! بعد یکی که وایساد سریع بهش گفتم دو نفر حسابم کنه که نره. بعد گذشتن دو روز هنوز ماهیچه های دستم منقبضه! ولی عجب حالی داد.. حالا عکسا رو می ذارم! 

(توشون یه خرس هست از من کوتاهتر ولی کپلتره! ص می گفت بعد این خرسه پریسا رو آورده خونه؟)

تلفن

داشتم یه سریال می دیدم یکم پیش. بعد بازیگره داشت با حیوونای خونگیش حرف می زد می گفت ببخشید باید بذارمتون و برم و اینا!هویجوری الکی.

بعد تلفنش زنگ خورد اون وسط اونم به اون حیووناش گفت : ام می شه بر دارم؟( با لحن آداب معاشرت و اینا). بعدم برداشت تلفن رو.


هویجوری دوست داشتم بگم.

منو می گه ها

...پس چرا این حقیقت به طور کلی طی این همه سال از نگاه روشن بین انسان پنهان مانده است؟ پاسخ اینست که خودآگاهی هیچ گاه یکی از نقاط قوت ما نبوده است. بر عکس، بنیادی ترین دانش یک شخص چیزیست که اغلب مردم به عمد با آن مخالفت می کنند. معمولا فقط زمانی این آمادگی را داریم که نسبت به باورهای خود دست به خطر بزنیم که با درد یا سردرگمی شدید مواجه هستیم. و تنها راه نجاتمان خودشناسیست. و حتی آن موقع هم بسیاری از اشخاص ترجیح می دهند به جای قدم گذاری در مسیری که به شناسایی خود واقعیشان ختم می شود به یک زندگی بی معنا ادامه دهند. به علاوه زوایایی در درون ما وجود دارد که *...
 

 

 

--------------------------------------------------- 

*« یار پنهان -انیما و انیموس» از جان.ا.سنفورد

ریشه های ولو

یعنی می گم آدما گیاه که نیستن که ریشه هاشون همین جور تو فضا ولو باشه بعد هرچی تو محیط هست رو همین جوری جذب کنن. آره خوب آدما هم ریشه دارن و اتفاقا ریشه هاشونم همین جوری تو فضا ولو هست و می خواد همه چی رو جذب کنه منظورم اینه که اگه اطرافیانت بداخلاقن تو هم بداخلاق باشی اگه مهربونن مهربونی کنی اگه دروغ می گن برات راحت باشه این کار اگه اهل کار خیرن خیر باشی اگه نیستن هم نباشی! اگه خانواده ات ازت متوقع نبودن معمولا آدم سختکوشی نباشی و اگه بودن باشی یا اصلا گیر باشی یا.. یعنی همه اینا چیزایین که همین جوری می خوان جذب ریشه های ولومون بشن ولی خوب من می گم یه چیزی به اسم فکر و انتخاب وجود داره دیگه. چیزی که مثلا به یکی از ریشه هات بگه هی! اونو بنداز زمین کثیفه!اییییی!! دیگه ورش ندار!

این همون چیزست که کمک می کنه به فنا نریم وگرنه همرنگ همرنگ محیط می شیم. مثل این عکسا مثل آفتاب پرست.. بگذریم.

آره داشتم از ریشه می گفتم! از اینکه واقعا ریشه های آدم ولو هستن همه جا و همه چیزای اطرافشونو می خوان جذب کنن و واسه همین آدم دوست داره بره تو محیطای خوب خودشو بذاره. با آدمایی بگرده که یه چیزایی رو توشون خیلی دوست داره. یا یه چیزی که دوست داره رو بگرده محیطشو پیدا کنه بعد خودشو بذاره توش!(عجب دوراندیشی ای!)

دیدی یه مدت که زیاد با یه دوستی بگردی از یه جهتایی شبیهش می شی؟آره دیگه قضیه ی همون ریشه هست!

من یکم زیاد! نگران وقتیم که محیطم قرار باشه خیلی عوض شه و کنترل ریشه ها اونقدر بی دردسر نباشه..باید قبلش یه فکری کرد!

دزدی!

زندگی یعنی : یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی ؟
دلخوشی ها کم نیست

دلخوشی ها کم نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یک نفر دیشب مرد و هنوز نان گندم خوب است...

خوش به حال نان گندم و ما!

انصافا چه حس بی نمکی دارن این روزها!

خوب میشیم. میگذره...



-------------------------------------------------------

این شعره خوشگل بود گذاشتمش اینجا ولی بدجوری حال این روزای من نیست!یعنی حال اون روزاییم بود که هی خواب شب و مرگ و رسیدن قطار و اینا می دیدم. یعنی می گفت داری وارد مرحله جدیدی از زندگیت می شی. الان دیگه نمی بینم! فکر کنم یعنی الان واردش شدم!!:-| بهرحال این حسه رو دیگه ندارم!!!

اى امیر مؤمنان، پرهیزگاران را برایم بستاى چنانکه گویى به آنان می نگرم

خطبه متقین (خطبه همام)


 فقط تیکه هاییش که دوست دارم و یه درکی ازش دارم-یه ذره یعنی!- رو می ذارم که بخونین!(آخه زیاد بشه نمی خونینش)


 پس پرهیزگاران خداوندان فضیلتند در این جهان، گفتارشان صواب است و میانه‏روى‏شان شعار، و فروتنند در رفتار و گفتار، دیده‏هاشان را از آنچه خدا بر آنان حرام کرده پوشیده‏اند، و گوشهاشان را به دانشى که آنان را سودمند است بداشته-  و آن را نیوشیده- . در سختى چنان به سر مى‏برند، که گویى به آسایش اندرند. و اگر نه این است که زندگى‏شان را مدّتى است که باید گذراند،

. آفریدگار در اندیشه آنان بزرگ بود، پس هر چه جز اوست در دیده‏هاشان خرد نمود. مردم-  از گزندشان ایمن. روزى چند را با شکیبایى به سر بردند که آسایشى دراز مدت را براى‏شان به دنبال آورد، تجارتى سودمند بود که پروردگارشان براى آنان فراهم کرد. دنیا آنان را خواست و آنان دنیا را نطلبیدند، اسیرشان کرد و به بهاى جان، خود را از بند آن خریدند. قرآن را جزء جزء با تأمّل و درنگ بر زبان دارند، و در آن خواندن داروى درد خود را به دست مى‏آرند. و امّا در روز، دانشمندانند خویشتندار، نیکوکارانند پرهیزگار.

خود را براى آخرتش به رنج انداخته، و مردمان را از-  گزند-  خویش آسوده ساخته. از آن که دورى کند به خاطر بى‏رغبتى به دنیاست و پرهیزگارى، و بدان که نزدیک شود از روى نرمى است و آمرزگارى. نه دورى گزیدنش از روى خویشتن بینى است و بزرگى فروختن، و نه نزدیکى وى به مکر است و فریفتن.

یه چیز عمیق که باید دید

شما ممکن است با فردی گنهکار که زندگی بدی دارد مواجه شوید. ذات خداوند به گونه ای است که اگر بخواهد، ظرف چند ثانیه تیرگی و پرده از روح و قلب این فرد برداشته می شود و ممکن است این فرد خدا را بپذیرد و...

دکتر ت راجع به یکی از آیه های اولای سوره بقره می گفت کور یا بینا بودن تو اون دنیا نتیجه اینه که تو این دنیا اون چشمه باز شده باشه.

یعنی اون چیز بیشتری که آدم همش تو دلش می گه یه چیز بیشتری باید وجود داشته باشهرو باید تو همین زندگی همین روزا یه نشونی یا یه درکی ازش پیدا کرد..

البته ربطی به اون سه خط بالا نداره خودم می دونم! :-|

ربطش اینجوریه که فکر می کنم دغدغه اون پیدا کردنه هست واسه همین نمی شه همین جوری از روی میزان شریعتی (یا حتی تکوینی) که آدما پیاده می کنن تو زندگیشون نتیجه گرفت نزدیکن یا دور.. یهو می بینی طرف هیچوقت به چشمت نمی اومده ها ولی یه جور عمیقی زندگی کرده و همین جور یواش یواش چشمش باز شده و لایق شده و دست خدا اومده و..

آره دیگه دلت بسوزه!

من عاشق این وقت داشتنم

یعنی درگیر هزارتا پروژه و تمرین تحویلی و خانواده وصاحب کار سابق و تهمونده های افسردگی و.. باشی ولی یادت باشه عزیزترین دوستات امروز از سفرشون برمی گردن و احتمالا یکم ناراحتن که سفر تموم شده و بیا یه اس ام اس خیرمقدم بهشون بزنیم شاد شن..بعد هرقدرم کار و درس و غیره ات رو تو یه زمان خاص و سریع انجام می دی ولی به اینا که می رسی "یه جور" دیگه باهاشون برخورد کنی.

 این کارا خیلی لطیفن اصلا جلوشون از وقت و هزینه و انرژی و اینا حرف نزن. قهر می کنن و اون چیز ناب و لطیفی که باید توشون باشه گم می شه..

یه وقتایی باید وقت داشت: وگرنه اون چیز ناب و لطیف روزها و زندگیت هم گم می شه. دیگه حالا بدو تا پیداشون کنی!

یه وقتایی مثل..

مثل وقتی آشپزی می کنی. مخصوصا وقت خورد کردن گوشت و گوجه و سیب زمینی و..یا وقتی تو قابلمه یه چیز جدید رو به جمع قبلیا داری اضافه می کنی مثلا بادمجونا رو به گوشتای پخته..

مثل وقتی یه دوست پیدا می شه و می گه می خواد باهات درددل کنه و ساعت ها می شینه به حرف زدن و گفتن ریز ماوقع و ممکنه تو به زور حتی آدمای تو داستانشو بشناسی ولی می دونی که اون اومده و همه دلمشغولی و عواطفشو واست تعریف می کنه و می خواد یکی –که تویی- بشنودش. (تا حالا شده خیلی دلت بخواد یکی بشنودت؟)

حتما مثل وقت نماز. لابد خدا می گه تو که سراغ ما رو نمی گیری. زوریم که شده روزی چند دقیقه ای بیا ببینیمت! بعد دوست داره حواست به زمان و کار و اینا هم نباشه... K

 

مجازی می شیم

دنیای مجازی خوب نیست. فقط باید از میلش استفاده کرد اونم واسه کارای <کاری>!

واسه ارتباطات نباید ازش استفاده کرد مگر ارتباط با کسایی که در دسترست نیستن یعنی یه کشور دیگه هستن.


این آخرین نتایج تفکرات من بید!

می دونی دنیای مجازی چی کار می کنه؟ یه تعداد زیادی ارتباطات برات فراهم می کنه که همه نه تنها سطحی اند بلکه تک بعدی هم هستن.

مثلا مسنجرتو باز می کنی به ۴ نفر سلام می کنی. بعد می گی خوب چه می کنی و اینا اونم می گه و تموم. چیز خاصتری نمی گی. و هر روز از همین آدم ها در همین حد سراغ می گیری. و فکر می کنی ازشون باخبری. مثلا می دونی باباش مریضه. پروژه اش با فلان استاده. یه شال صورتی خریده. سرما خورده.. !! خوب اینا اطلاعاتی نیست که از یه « آدم» می شه گرفت بگذریم از مساله دوستی و اینا. بعد اینا ارضات می کنن یعنی نیاز به روابط اجتماعیت برآورده می شه فقط اگه روش حساس باشی ممکنه کم کم یکم دپ بشی یا احساس پوچی کنی.

حالا خیلیم بخوای این روابط رو عمیق کنی باز یه جای کار می لنگه. اینکه رابطه یه بعدیه. نه می بینیش نه لمسش می کنی نه صداشو می شنوی نه تو محیطشی..

خلاصه آدم دپ می شه کم کم.

می دونی گاهی فکر می کنم اگه تلفن هم نبود چقدر بهتر بود؟ به جای اینکه دو روز در میون زنگ بزنی به فامیلت ۵ روز در میون می ری دم خونه اش و می بینیش..یه رابطه ی واقعی!


..وقتی تو واقعیت تنهایی به نت سر می زنی اونجا آدما زیادن و هر کدوم یه سلامی می کنن و یه لبخند بهت می زنن. کم کم بیشتر میای دنیای مجازی و کم کم روابط واقعیت کمتر می شه. یه روز می بینی از کم کم گذشته و زیاد زیاد مجازی داری می شی.


نت رو کم کردم. حتی کمتر اس ام اس و تلفن می زنم. واقعیت دلچسبتره.