-
همچنان استندبای
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 01:17
می خواستم راجب نقش ها بنویسم. راجب این که نقش "فرزند" و کم و بیش "خواهر" رو تازه کشف کردم و دارم مثل یه بچه پرورشگاهی بهش عادت می کنم. عادت به اینکه مثل بچه های واقعیم ببینمشون! می خواستم از روابط A و B بگم و از اینکه من هر دوی اینها بوده ام. و حالا خسته ام. می خوام C باشم. یه چیز دیگه می خواستم...
-
کلافگی ۱۳
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 00:29
آدمها دو دسته می شوند: آنهایی که می روند. آنهایی که دیرتر می روند.
-
کلافگی ۱۲
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 00:28
آدمها دو دسته می شوند: آنهایی که قرار نیست بفهمندت و می فهمند. آنهایی که قرار نیست بفهمندت و نمی فهمند.
-
کلافگی ۱۱
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 22:55
آدمها دو دسته اند: -آنهایی که می دانند با بورد FPGA باید چه غلطی کرد. -آنهایی که نمی دانند.
-
کلافگی ۱۰
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 22:54
آدمها دو دسته اند: -آنهایی که می آیند باهات نهار بخورند. -آنهایی که نمی آیند. یا نهار نمی خورند.
-
کلافگی ۹
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 22:53
آدمها دو دسته اند: -آنهایی که اصرار دارند تو جا دارد آدم بهتری بشوی. -آنهایی که چنین اصراری ندارند.
-
کلافگی ۸
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 22:50
آدمها دو دسته اند: -آنهایی که از کنارت می گذرند و می شنوی دارند زمزمه می کنند: ..حاصل عمر آن دمست باقی ایام.. -آنهایی که این را زمزمه نمی کنند. یا از کنارت رد نمی شوند.
-
کلافگی ۸
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 22:48
آدمها دو دسته اند: -آنهایی که بهشان می گویی : کلا خوبی . و نگاهشان نمی کنی. -آنهایی که این را بهشان نمی گویی. یا بعدش نگاهشان می کنی.
-
کلافگی ۷
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 22:45
آدمها دو دسته می شوند: -آنهایی که اصرار دارند چیزی بهت یاد بدهند. -آنهایی که چنین اصراری ندارند.
-
کلافگی ۶
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 20:13
آدمها دو دسته می شوند: -آنها که می توانی گوشی تلفن را برداری و بهشان بگویی: فلانی..خسته ام.. -آنها که نمی توانی.
-
کلافگی ۵
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 20:12
آدمها دو دسته می شوند: -آنها که مجبورت می کنند همه چیز را بهشان نگویی. -آنها که مجبورت نمی کنند.
-
کلافگی۴
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 16:15
آدمها دو دسته می شوند: -آنهایی که می توانند ناشاد نباشند. -آنهایی که نمی توانند.
-
کلافگی ۳ (فقط گاهی..)
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 16:14
آدمها یک دسته می شوند: -آنهایی که نمی فهمندت
-
کلافگی ۲
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1390 01:21
آدمها دو دسته می شوند: -آنهایی که می گویند اگه خیلی برات مهمه می خوای برناممو عوض کنم؟ -آنهایی که این را نمی گویند.
-
کلافگی ۱
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 22:31
آدمها دو دسته می شوند. -آنها که کاری به کارت دارند. -آنها که کاری به کارت ندارند.
-
سال ۸۹ که گذشت
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 22:08
قصد ندارم سالی که گذشت رو اینجا بنویسم. ولی می خوام مهمترین بخشش رو بگم. بخشی که مربوط می شه به دیدم به زندگی. Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 میل های فورواردیم رو می خوندم: ..راستی مگر هرگز کسی احساس نمی کند که نخستین روز بهار ،گویی نخستین روز آفرینش است . اگر روزی خدا جهان را...
-
یعنی به اندازه چی..
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 00:02
به اندازه دل من کوچک شو*... دلم می خواد کسی چیزی جایی به اندازه دل من کوچیک بشه نزدیک بشه گاهی که دلت می گیره که هیچی هیچوقت هیچجا اندازه دل تو نیست که این دل سنجاق شده نمی تونی بذاریش سر راه و بری هیچوقت هیچجا هیچجور.. همیشه می مونه.. --------------------------------- *از روی اسم پست تداعی ** می دونم تو مرخصیم.
-
مرخصی اگین
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 21:28
سلام عرضم به خدمتتون که من یه مدته کارام باهم قر و قاطی شدن بعد خیلی وقتم تنگ شده بعد فکرمم درگیر و اینا ( بههله بههله درست فهمیدین رئیس جمهور آمریکا شدم مهمممم ) بعد خیلیم بده که شما میاین سر می زنین بعد من آپ نکردم بعد فکر می کنین من بدقولم! بد می شه دیگه واسه همین بیاین یه قراری بذاریم. من ۲هفته دیگه یعنی دقیقش ۲۹...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 11:32
یه مرخصی اورژانسی. تا سه شنبه. مرسیییی
-
خوب چی بنویسیم؟
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 00:38
همین جوری برای ایجاد اجبار: میام به زودی پیمان نامه حقوق کودک رو می گم اینجا ---------------------------------------------------------- خوب در ادامه این پست سعی کردم این پیمان نامه رو خیلی خلاصه و ساده شده بیان کنم جهت <معرفی>. اینجوری: ۱- یه دید کلی پیدا می کنیم که همچین پیمان نامه ای اصلا وجود داره و راجع به...
-
ذره های پراکنده ی تمرکزم
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 12:18
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA من باید بنویسم . به قول دوستی؛ مانند بچه ای که بیش از هر چیز در بازی اش جدی است . باید بنوسم این چیزی را که گفتنش برایم سخت است. دیشب در خواب و بیداری برای ز گفتم و گفتنش برای ز آسانتر از هر کس دیگری بود . آهنگهای انقلابی را قطع کرده ام و حتی زمزمه هم نمی کنم و آن آهنگ کم...
-
لحظه های متوهم در یک اتاق گرم
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 01:21
خستگی زیاد.خیلی زیاد. فرسودگی. ذهنی و جسمی. صدای آهنگهای نوستالژیک انقلابی که دانلود کرده ام و نمی گذارند تمرکز کنم . مقاله ای که نوشتنش برایم بد فرسایشی شده و باید امشب برای استادم بفرستمش. گوشهایی که خارش گرفته از خشکی هوا. چشمهایی که یکیشان باز نمی شود. فکر قرار فردا که باید ۷ صبح بیدار شوم و حیثیتیست و نمی شود دیر...
-
رویای تو..
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 00:03
زندگی سبک. بد است و خوب است. خوبش پر از پیچیدگی و عمق و نزدیک و آشنا است و باید گشت و کم کم کشفش کرد. فکر کردم باید گشت و کشف کرد و این وسط خوشی هست و شعف و بقیه و این همه <رویای> اوست. نه من. او آفریده و این جور چیده و می خواهد بگردیم و پیدا کنیم آن عمق ها را. فکر کردم <رویای توست نه من> حسم حس کسی بود که...
-
مردم چه می گویند؟؟
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 01:03
سرم درد می کند. یکجور خفیفی که مال بهم ریختن برنامه و تفریح یهویی است و حسش خوبست و وقت خوبیست برای نوشتن. راستش می خواستم ازین سریالی بنویسم که این روزها می بینم. ریزه ریزه. شبی یکی دو قسمت. بعد دیگر خسته ام کرده بس که نامعقولیتش زیادست. نمی دانم بنویسم یا نه. یکجورهایی رویم نمی شود. سریال خارجکیست و اینها. ولی خیلی...
-
ترکت می کند.خدا۶
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 09:08
و این رشته ی عقیق به راحتی گم می شود. می لغزد و می رود و باز آنقدر پنهان می ماند تا سرانجام. که سرانجام باز توپ بزرگ دیگریست که در جیبت هست و می آید و برش می دارد و باز لحظه ای می بینیش.. باز صبح بلند می شوی و می بینی روزگار چه خالیست و چه ترکت کرده. نرم و سبک. زندگی خالی از پر از شلوغی و توپهای رنگ وارنگ باید نرم و...
-
خدایی که بنوازد ۵
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 13:13
می خواستم چه بگویم؟ می خواستم بگویم این میان جریان سیالی هست از همه لحظه ها چیزها حس ها و مفهوم های <عمیق> و جنس دیگر که حتما من هم مثل همه من های دیگر تجربه اش کردم. می خواستم بگویم من به این جریان سیال که نمی شناسمش و فقط گهی گاهی برقی ازش می بینم و همان برق هم کورم می کند و واله می کند و سرخوش می کند و سیر می...
-
خدا۴
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 16:40
آخ جان دارم می رسم به گل های وهم انگیزی که ز می کشد..قبلیها را خیلی داغون و نامفهوم نگفته باشم؟ دوست دارم برسم به جایی که بگویم خدایم چطور تغییر جا داده و از آسمان روشن آبی آمده و درون زمین رفته آن اعماقی که تاریک است و داغ و ناشناخته و درون سایه هاییست که پشت گلبرگ های گلهای پیچاپیچی که می کشد؛ می زند و گلها می پیچند...
-
خدا۳
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 16:26
یک موقع هایی آدم لحظه هایی را تجربه می کند می بیند می سازد یا فقط تصور می کند..نه راستش تصور نه..آره این لحظه ها جوری در دلش می نشینند که انگار این دل همیشه خانه شان بوده. می دانی چه را می گویم؟ آن لطافت های نابی که گاهی ساخته می شود تجربه های دلنشین عمیقی که همیشه هستند ولی گاهی می توانیم و می بینیمشان. مثال باید...
-
خدا2
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 16:04
بیایید درز بگیریم اینکه خدای من سالهای دبیرستان و دانشگاه چطور بود و که بود. هر که بود و هر تصویری که داشت رویم خیلی تاثیر می گذاشت. راستش خوب بزرگم کرد آن سالها. ولی از اینکه خدای آدم جایی وقتی برود که کم کم کمرنگ شود گریزی که نیست. من هم صفت های مهربان و عادل خدایم که همچین کمتر به نظرم بروز می کرد شروع کردم همرنگ...
-
خدای مهربان؟عادل؟ چیز بیشتری لازم است؟ ۱
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 00:52
راستش را بخواهی فیلم و کتاب یا ندارم یا حالش نیست و از آن روزهاست که باید بنویسم و باید بگویم..آخ از کجا بگویم؟ مدتی است می خواهم بیایم و از بزرگترینش بگویم که خدایم هست و انقدر نیامده ام و انقدر دیر شده که نمی دانم بتوانم بگویمش؟ با همه شاخ و برگ پیچاپیچ وهم انگیزش؟ نمی دانم. نمی دانم چرا زندگی ها انقدر تکرار می شوند...