یه داستان از بوستان هست که می گه یه پیرمردی مهمون حضرت ابراهیم می شه بعد سر سفره که می شینن بسم الله نمی گه. ازش که می پرسن می فهمن آتش پرسته اصلا چیزی از خدای یکتا نشنیده. ابراهیمم عصبانی می شه و بیرونش می کنه. خدا هم بهش می گه:
منش داده صد سال روزی و جان
تو را نفرت آمد از او یک زمان؟
گر او می برد پیش آتش سجود
تو واپس چرا می بری دست جود؟
بیت اولش خیلی بامزه است.
آره دیگه می گه صبر یعنی به این زودیا از آدما نا امید نشی.
حتی از خودت.
عجب! اسنادش هم موجود بوده که همچین شعری گفته سعدی؟
توی قرآن من دو تا آیه دیدم که در مورد مهمانهای حضرت ابراهیمه و اینکه چیزی نمیخورند و ابراهیم میترسه! و ...
ولی اینی که سعدی میگه رو نمیدونستم. سوتی بزرگیه! خب پیغمبر رو گذاشتن برا چی؟ غیر از اینه که باید تبلیغ دینش رو بکنه برا بقیه؟ این چه طرز تبلیغه که یارو رو بگیره بندازه بیرون؟ فکر نمیکنم صحت داشته باشه.
در ضمن عیدتون مبارک! :)
اونی که شما می گین راجب فرشته هایی هستند که مهمونش می شن و غذا نمی خورن. (یکمی هم شک دارم که حضرت ابراهیم بوده باشه. لوط (ع) نبود؟)
آره منم به نظرم زیادی <غیر حرفه ای> اومد برخوردش!!:))
مرسی عید شما هم مبارک باشه
برای من هم غیر واقعی به نظر میاد این داستان!
تا جایی که یادمه فرشتهها مهمان حضرت ابراهیم بودن و خبر عذاب قوم لوط رو براش آورده بودن
آره همین بود قضیه اش. مگه پیامبر قوم لوط خوب حضرت ابراهیم بوده؟ مگه لوط نبوده؟!! الان یه سیرچ کردیم دیدیم همزمان بودن این پیامبرها.
اصلا حالا که اینطوره داستان واسه من غیرواقعی به نظر نمیاد!! اسنادشم موجوده! مگه حضرت موسی نبوده که اون شبانه رو دعوا می کنه که این چه طرز دعا کردنه؟ یا اون بت پرسته؟ اون موقع که مثل الان امکانات رسانه ای نبوده خوب نمی دونستن نباید با خلق اینجوری حرف زد!!! :دی
کس دیگه ای ادعا نداره این داستان غلطه؟
من ادعا دارم! حرفیه؟ نفس کش!!! :پی
آره ساعت ۳ جلو همکف!
شما با بچه هاتون(ابزاز!)
مام با بچه هامون!!
نفس کش!!!
پری چرا رمز مطلبتو ندادی به من؟!
منم از این داستانه خوشم میادش