امسال قراره سال یاد گرفتن صبر واسه من باشه. یادته که*.
گهگاهی فکر می کنم خوب صبر یعنی چی؟ اصلا دنبال چیم؟ یعنی چیکار بتونم بکنم.
گاهی فکر می کنم اصلا چیز بیخودیه. آدمی که صبر نداره سعی می کنه شرایط رو اونجور که می خواد تغییر بده. من هر قدر ازین روحیه ها داشته باشم دوست دارم و نمی خوام از دستش بدم.
گاهی از این گاهی ها تصمیم می گیرم: بیخیال چیزی به اسم صبر وجود نداره. هرچی هست بی عرضگی و بی خاصیتیه. ولی بیشتر از این گاهی ها ایستگاه بی آر تی سر نواب دیوارای شیشه ایش مشغولت می کنن و همه اون آیه و حدیثای زرد رو دیواراش و اون استعینوا بالصبر و الصلاه و قبل اینکه بی آر تی برسه فکر می کنی راست می گه. واقعنش اینه که یه چیزی به اسم صبر وجود داره. که پهنه. جاهای زیادی کشیده می شه ولی واسه من گمه. حالا باس بگردم خورده هایی که پیدا می کنم رو جمع کنم و همونجا قورت بدم.
چقدر سختن همین خورده ها.
شاید گاهی چیزی که پیدا کردم رو بنویسم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*الان اومدم لینک بدم به یکی از پستهای اول سال فکر کردم لابد توشون نوشتم که امسال برنامم صبر هست دیدم جایی ننوشتمش. خیله خوب الان گفتم دیگه!
تو ایستگاه بی آر تی اگه صبر نکنی مثلا چی کار میکنی؟این که حساب نیست!
مه راز اینقدر بد توضیح دادم که همچین چیزی می گی؟؟ اصلا منظورم این نبود که اونجا دارم <صبر> می کنم. منظورم این بود که اونجا رو دیواراش اون استعینوا بالصبر و الصلاه رو نوشته و باعث می شه اون مدتی که اونجام باز به این قضیه فکر کنم!
فکر کنم باید این تکه ی پستمو بازنویسی کنم