گاهی دلم می گیرد جوری که انگار صندوق را در صندوق و صندوق را در صندوق و صندوق را در صندوق و..گذاشته اند و بسته اند و قفل کرده اند و این همه کلید را زمانی کسی-که خودم ام- جایی رها کرده و حالا کیست که به یاد بیاورد کجا و کی...
گاهی کلیدها یکی یکی پیدا می شوند. یکی اینجا پای این پل یکی این کنارتر روی چمن یکی روی همین سنگی که نشستی..آه چندتا هم که توی جیبت مانده بود..
صندوق و کلید و صندوق و کلید و صندوق و کلید و..و باز لبخندست و..به همین سادگیست..
سلام. من مهدی هستم. که توی وبلاگ باغچه مینویسم. ممنونم که لینکم کردی. الان دیدم. چقدر هم جملأ خوبی برام نوشتی: دانشجوی جامعه شناسی! بهترین چیزی بود که میتونستم تصور کنم بهش معرفی شم.. ممنونم.. شاد باشی و سلامت..
سلام خواهش می کنم. لینک کردن تشکر نداره که. کسی که لینک کرده و داره از خوندن بلاگتون لذت می بره باید تشکر کنه
شاد باشین