این قسمت خیلی به دلم نشست:« ..به محض اینکه به او -ماری- نزدیک می شدم یکه می خورد و چشم هایش را باز می کرد و شروع می کرد دست مرا بوسیدن. من دیگر دستم را پس نمی کشیدم چون می دیدم انگاری بوسیدن دست من بار از دلش بر می دارد.. »* اینکه تو نذاری یه بخت برگشته دستتو ببوسه برای اینکه مغرور نیستی یه چیز خوبه ولی بهترش اینه: اینکه این قضیه که اون آدم بهرصورتم باشه از تو پایینتر نیست اونقدر خوب جا افتاده باشه که بوسیدن اون هم چیزی رو تویت تکون نده و حس غرور و معذب و اینا نکنی و واسه اینکه اونو خوشحال می کنه بذاری کارشو بکنه..
فکر کنم خیلی نا مفهوم گفتم. کلا منظورم این بود که صفای دل و محبت خاصی می خواد.
-----------------------------------
* ابله از داستایوفسکی
آره بابا.اینو منم فهمیدم دیگه! دوس دارین همه دستتونو ببوسن.عین بعضی دیکتاتورا ;)
یاد چراغها رو من خاموش می کنم افتادم و اون همسایه اشون..
نخوندمش ولی تعریفشو شنیدم...همون ارمنیه؟کتابشو ندارم.اگه دارینو نیازش ندارین بم قرض بدین بخونم دوباره پستون بدم.
ابله رو؟ نمی دونم ارمنیه یا نه. یکی از دوستام تولدش بود اینو کادو گرفت منم تو جشن بودم ازش گرفتم آوردم بخونم :دی
حتما کتابخونه داره .بخونینش لازمه.
نه بابا.ابله رو خونده ام خیلی وقت پیش و حالشو بردم.من چراغها رو من خاموش میکنم رو گفتم.
آهان آره بد نیست. دارم و میارمش مال زویا پیرزاده. تو داستاناش شخصیتا ارمنی به نظر میان لابد خودشم ارمنیه!