سختگیری۲

هرچی نوشتم پرید 

راجع به سینی و کتابی که ز می گفت و دلسوزی پیامبر بود :|

اولین جلسه یادآوری رانندگی بعد ۳ سال

نشستم تو ماشین .مربی بعد مطمئن شدن از اینکه تصدیق دارم گفت خوب روشن کن از پارک بیا بیرون. همیچین ریلکس هم تکیه داد به صندلی. 

من یه نگاه به پایین انداختم: 

- کلاج چپ بود ترمز راست دیگه؟ 

فچنم دیگه تکیه نداد. 

--------------------------------- 

پی نوشت: آی ستیل هیت درایوینگ.

دوست داشتن اجبار کمک

می دونی نمی شه آدما رو مجبور کرد دوستت داشته باشن یا دوستت نداشته باشن. 

ولی تجربه نشون داده می شه آدما رو کمک کرد که دوستت نداشته باشن. 

 و اینکه کمک کرد که دوستت داشته باشن..؟ نمی دونم دارم امتحان می کنم!

تولد

یه بیماری تو من هست بعد پست تولدم هی نمی تونم پست بدم. نکنه این بلاگ رو هم می خوام ببندم:-؟ :/ 

پی نوشت بعد: با یک هدیه تولد گنده -به تلاش گ - درمان شد :)

  همه تاریک و روشنست روزگار من 

.