به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

به زیبایی آدم ها

هر آدمی یه درون زیبا داره که باید بگرده و پیداش کنه و بسازدش..

نظم2

قول داده بودم توی یه ماه نظم رو بخرم بیارم!

خوب اون مرحله اولش انجام شد. حالا می ریم مرحله بعد!

حالا توی این هفته ساعت خواب و بیداریمو مرتب می کنم و صبحونه(این وعده ی فراموش شده ی من!) و تمرینای خانوم س (روزی 10 دقیقه) رو به طور ثابت به برنامه ام میارم.

ورزش فلوت و درس!! مستحبن!!

بابا این درس رو نباید آدم بیاره تو برنامه اش! یک( به فتح ی ) دیکتاتورییییه!! حالا فکر کردی من اینقدر روشنفکرم که ممکنه از این کم بذارم مثلا به مطالعه ام اضافه کنم؟ زهی دل خوش! ما همچنان همون شریفیای ... هستیم! یکی باید بیاد از دست خودمون خلاصمون کنه. جدی می گم. 

بگذریم بحث درس بود.

نههههههههههههههههه!!! بحث درس نبود!!! بحث نظم بود! 10_9_210.gif( این صحنه ی دعوای خانوادگی مربوط به خود درگیری نویسنده بود!)

بسه دیگه جمع کنم ذهن ریخت و پاش رو ببرم سر مستحباتم(درس؟؟نه باور کن!!)


پ.ن.

می خوام یه پست گوگولی درباره خودم و ن بذارم.

خانوم خوشگل اجازه می دی؟ می تونم اسمتو هم بگم؟

بحث بلدی؟

این روزا زیاد فیس بوک می رم و بحثای بچه ها رو می خونم. علاقه دارم بحثهای یه بنده خدایی رو دنبال کنم. می دونی چه جوریه؟ از این آدماست که عصبانی نمی شه و جواب می ده به طرف مخالفش. یعنی آدم با یکی بحث می کنه بعد اون یه حرف پرتی بزنه دیگه قاط می زنه می گه اصن به در.ک که فکر می کنی ... ولی فرد مذکور تا جایی که من دیدم اون فحشه رو نمی ده و باز جوابی با منطق خودش می ده و..


من توان بحث کردن ندارم. زود عصبانی می شم و وسوسه که با راه های غلط میانبر خودمو راحت کنم. همون راهی که بیشترمون می ریم: ۴تا دری وری به طرفمون می گیم که عصبانی شه و خودمون راحت می شیم.

مثال: توی مترو با ز بودم. یه خانومی مسن با یه دختر خانوم چادری خیلی بسیجی(من از وقتی دانشجو شدم عادت دارم به کسایی که قیافه ی غلیظ مذهبی دارن می گم بسیجی) داشت بحث می کرد که چرا تو زندانا ... شده و اون دختره می گفت شما که خودت ندیدی پس نشده و اون می گفت چرا و.. کلا ۵مین هم بحث نکردن که زدن به جاده خاکی. دختره گفت آره شما اگه مطمئن بودی از این اتفاقا الان اینجا نبودی و تو خیابون بودی و داشتی شعار می دادی و ترسیده بودی. اون موسوی ترسو هم قایم شده و... اون خانومه هم گفت شما از قیافه ات معلومه چه جور آدمی هستی. از اون زنایی که اسیر و بنده ی شوهرتی..

فکر کردین بعد گفتن این حرفا دیگه بحثی امکان پذیره؟ اون خانومه هم پیاده شد و یه قیافه ای به خودش گرفت که یعنی من خیلی الان راضیم از خودم( می دونی چه قیافه ای؟ از اینا که بچه مدرسه بودیم بعد با دوستمون قهر می کردیم و سر لج میوفتادیم. بعد یه موقع که با یه دوست دیگه از جلوش رد می شدیم چه طوری ادای شادی و رضایت در میاوردیم و شاید صدامونم یکم غیر طبیعی بالا می رفت؟!که یعنی من ککم هم نمی گزه که تو نیستی و اینا! آره همون! چقدر بچگی کردیم..یادش به خیر..)

می بینی کل واقعه چقدر بی معنی و مخرب بود؟ همه حرف دو طرف این بود:

تو حرف منو قبول نمی کنی و من یاد اتفاقات مزخرفی که این روزا افتاده میفتم و عمیقا ناراحت می شم و تو رو یکی از اون آدم بد ها می دونم. بهر حال می خوام ناراحتیمو خالی کنم پس همه تفاوتایی که با من داری رو نام می برم و تو رو به خاطرشون تحقیر می کنم.


یه چیز جالب دیگه هم این وسط اتفاق میفته. اینکه دو طرف این قصد همدیگه رو نمی فهمن و پیام اون رو که فقط می خوام الکی یه چیز تحقیرآمیز در باره ات بگم که خودم خالی شم رو نمی فهمن و واقعنی تحقیر می شن. می دونی وقتی اون خانومه با حالت فاتح پیاده شد اون دختره چی کار کرد؟اون دختره هم شروع کرد به نام بردن چیزایی که بهش افتخار می کنه واسه ترمیم غرور شکسته شده اش. از اینکه شوهرش آدم خوبیه و افتخار می کنه اسیرشه شروع کرد و یه گریزیم به چادرش زد و با افتخار به ولایت رهبر وقت لیستشو تموم کرد.

بگذریم بحث بحث بود.

فکر می کنین منی که اونجا بودم حرفی بیش از اینا داشتم که بزنم؟ نه! حرف از غذا خوردن و تمرین نوشتن و خوابیدن در نمیاد. واسته درست فکر کردن و نظر داشتن باید مطالعه سیاسی- اجتماعی داشت که من ندارم.

یه نکته +! اینکه وارد این بحث باطل نشدم و دهن مبارک رو زیپ کرده به حرص خوردن اکتفا فرمودم!

ماشین..جنایت..

الان فیلمای فیس بوک رو دیدم

پر از نفرتم..

محرم امسال

تاسوعا عاشورا گذشت. باید حتما یه چیز راجع بهش بگم.


گهگاهی که شانسم بزنه و یکی رو پیدا کنم که ببردتم مراسمی می رم و گوش می دم به نوحه ای که از مصائب اهل بیت می گه و گفته و نگفته خانومای دورم می زنن زیر گریه و نه اشک و آه که گریه و های های. و حس غربت می کنم و حتی نمی فهمم چرا باید گریه کرد..مگه نه اینکه اونا تو یه مقام دیگه بودن و خوشحال هم بودن که دارن شهید می شن و می رن؟ پس چه غصّه ایه از شهادت علی اکبر یا حتّی اصغر؟ مگه نه که زینب کبری می گه " ما رأیت الا جمیلا"؟ پس چه جای غصّه خوردن که وای خیمه رو سوختن و حسین رو کشتن و اسب ها روی جنازه ها حرکت کردن و..


گفت شخصی حضرت زینب رو بعد واقعه کربلا می بینه که شکسته و پیر شده و مغمومه. بهشون می گه این چه وضعیه؟ چرا اینقدر پریشون و افسرده ای؟ این ها همش اتّفاقات دنیویه و نباید دلت بشکنه و خلاصه موعظه می کنه.
حضرت می گن تو می دونی من چقدر حسین رو دوست داشتم ولی اگه باز هم پیش بیاد بازهم در راه خدا می دمش. غصّه ی من نادانی مردمی بود که دیدم. نفهمیدن که اون امامشونه و چنین کردن..
می گفت پیامبرا و امامها بالا رفتن و به خدا نزدیک شدن ولی یه چیزی توشون تغییر نکرد. که همون چیزه که اونا رو امام یا پیامبر می کنه. اون دغدغه ی مردم رو داشتنه. اونا از بالا اومدن پایین کنار مردم قرار گرفتن که کمکشون کنن. می گفت اومدن که از درد و غصّه مردم کم کنن.

می گفت دغدغه امام ها هم همین بوده. گفت تو فلان آیه اون پیامبر که داره به بهشت می ره و رستگار شده برمی گرده اونجا می گه " کاش قومم هم می دونستن" و تو این فکره که کاش قومش هم می فهمیدن و از این رستگاری می چشیدن. قومی رو می گه که همیشه آزارش دادن و انکارش کردن..


این واسه من یه دلیل بود برای گریه. گریه و مقتل شنیدن. تک تک آزارایی که رسیده گفتن داره و گریه کردن داره. اینکه امامی که واسه اونا اومده بود رو نشناختن، باهاش جنگیدن و از وجودش استفاده نکردن. بعد کشتنش و یارانشو هم کشتن. بعد از کشتنش بی رحمیشون رو تو برخورد با خانواده و بچه های کوچیکش نشون دادن و آزارشون دادن بعد بی حرمتی کردن به همون کشته های پاک بعد سعی به توجیه کردن بعد..

های های هم می شه کرد. های های وقتی داره که فکر کنی اگه اون موقع بودی جز یزیدیا بودی. به چه احتمالی؟ تعدادی که با امام جنگیدن رو تقسیم کن به مجموع اونا و یاران امام (که گویا 72 تن بودن). نزدیک 1 می شه. من فکر می کنم اگه اون موقع بودم جز کسایی نمی شدم که با امام جنگیدن. جز یارانش هم نمی شدم. جز مردم شهرای اطراف می شدم که خبری از این حادثه شنیدن و وجدانشون عطسه هم کرد و تمام! مخصوصا که دختر هم هستم و دخترا کلا موجوداتی غیرمستقلتر و منفعلترن. مثل شنیدن قضیه 11 ماه حقوق نگرفتن کارگرای بدبخت شیرازی. یکم غصّه خوردم و به این و اون گفتم و دور هم نچ نچ کردیم و..فینیش. بگذریم بحث عاشورا بود.


البته به جز این، دلیل دیگه ای هم برای مقتل گفتن و گریه کردن هست. اونم برمی گرده به همون جمله حضرت زینب که بالا گفتم. اینو دیگه توضیحش نمی دم چون متنم خیلی بی ریخت شده و اصلا نوشتنم داره اون شکلی که می خواستم نمی شه امشب. خوشم نیومد. دوست داشتم از اینم بگم که زیبایی ها چی بوده به نظرم و تازه دارم می فهمم چرا بچّه مذهبیا بعضیاشون از عشق به امام حسین می گن و منظورشون از احساس و عشق چیه این جا..


عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد...


دوست داشتم بگم منم امسال دلم کمی لرزید. بگم که حضرت زینب رو هنوز نشناختم ولی برام دیگه یه غریبه ی کم اهمیت نیست.

و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...»...






دارم کتاب "قیام امام حسین (ع)" رو می خونم مال "دکتر سید جعفر شهیدی" هست. از این کتابای خوبه که سخت گیر میاد. من تازه فهمیدم اصولا کتابی خوبه که سخت گیر بیاد چون روند فعلی چاپ کتاب تو کشورمون از بین آدمای... می گذره. اگه کسی پیدا کرد این کتابو واسه منم بخره پلیز.

مربوط به یکشنبه 6/10/88 

 

پینوشت بعد: یه نفر بهم کادو تولد دادش تنکس!

نظم ۱

من زیر این قرآن کریم و این انجیل مقدس اعتراف می کنم که ذهن کم نظمی دارم.

زود آشفته می شم.

کارهام رو کند و سخت انجام می دم چون ذهنم روشن نیست.

برنامه ی خواب غذا و کارم نامنظمه و نیاز به اجبار خارجی داره مثلا دیدلاین یک تمرین تحویلی.

از بچگی بی نظم بودم( بچه های آخر معمولا شلخته و بی نظم اند) و دفترهای مشقم و اتاقم و لباسام و نقاشیام و .. گواه می دادن به روشنی! بزرگتر که شدم تا حدی که مجبور بودم (اجبار خارجی) به خودم نظم دادم یعنی یک حداقل! ولی الان با اجبار داخلی می خوام خودم رو تصحیح کنم.

و چون از قسم نهی شدم قسم نمی خورم ولی قول می دم که ظرف یک ماه و قدم به قدم نظم رو به زندگیم بیارم.

و این نداشته ی عظیم رو به داشته ای عمیق! تبدیل کنم.

این هفته اولین برنامه ام رو ریختم. طبق توصیه حاجی از منظم کردن نمازها- این نعمت گنگ- شروع می کنم.

پلیز دعا!

بوی آب. گمشده ی آشنا

سوار بی آر تی شدم و کلی آدم بعد من سوار شدن و فشرده شدیم بهم. یه خانومی جلوی من ایستاد. جمعیت که زیاد شد اونم نزدیکتر و فشرده تر شد. یه لحظه صورتمو برگردوندم طرفش و بوی آب بینیم رو پر کرد. یه نفس عمیق کشیدم.

بوی آب بود.

بوی دریا یا جوب یا یخ آب شده نبود. بوی خود خود آب می داد.

انگار همون بوی گمشده ای بود که انکارش می کردیم و می گفتیم آب بی رنگه و بی بو. ولی آشنا بود بوش.

خیلی عالی بود.

صورتش تو فاصله یکی دو وجبی صورت من بود. برگشت به دوستش یه چیزی به زبون خودش گفت و دو تایی زل زدن بهم.

فکر کردم یعنی چی گفته؟ کاش گفته باشه: این هم بوی خاک می ده..همون بوی گمشده ی آشنا..

سهمیه متاهلین واسه ارشد تو 2 ماه مونده به کنکور

امروز یه میل خوندم که گفته بود ۲۰٪ سهمیه برای متاهلین توی کنکور ارشد در نظر گرفته اند! حالا با حالیش متن خبره!

متنش اینه:

به گزارش مهر، وزیر علوم، تحقیقات و فناوری جزئیات مصوبه دولت برای اختصاص 20 درصد سهمیه کنکور کارشناسی ارشد به زوجها را تشریح کرد و گفت: این مصوبه با موافقت وزارت علوم و در جهت تشویق افراد شایسته علمی به ازدواج تصویب شده و حقی از داوطلبی را تضییع نخواهد کرد.
کامران دانشجو درباره مصوبه دولت درباره اختصاص 20 درصد سهمیه به زوجها در کنکور کارشناسی ارشد گفت: سازمان ملی جوانان در بررسی که انجام داده بود و بر اساس آن گزارشی را به هیئت دولت ارائه کرده بود خواستار اختصاص پنج درصد سهمیه کنکور کارشناسی ارشد برای متاهلین شده بود.
وی ادامه داد: با نگاه عمیق رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت و حمایت وزارت علوم این پنج درصد به 20 درصد سهمیه در کنکور کارشناسی ارشد افزایش و به تصویب دولت رسید.
وزیر علوم افزود: بر اساس این مصوبه دولت 20 درصد سهمیه برای ورود زوجها به دوره کارشناسی ارشد در نظر گرفته خواهد شد.


یعنی اون نگاه عمیقه منو کشته :))

باور کن اینجوری بوده که اینا رفتن سر جلسه نشستن بعد صورت جلسه رو خوندن و موضوع اون ۵٪ رو مطرح کردن. بعد یکی گفته دمت گرم حاجی بکنش ۱۰٪ خیلی با حاله. یکی دیگه گفته نهههه! ۲۰ اش کننننن!! ۲۰ اششششش کننننننن!!Yah

بعد همه یه صلوات فرستادن و تمام!

یعنی اینکه ز خانوم درسو بی خیال شو برو شوور کن! ایشالله سال دیگه! 

حالا ز که قراره رتبه 1 شه بعد بگه ببینین! من با اینکه هیییییچی!! شوور نداشتم این رتبه رو آوردم!:)) بی خیال ز

یکی به من بگه این خط آخر یعنی چی؟ یعنی زوج زوج می رن یه رشته رو؟ به قول ز لژ خانوادگی می ذارن ته کلاسا! فکر کن!می بینی بوی نارنگی میاد بعد بر می گردی می بینی ته کلاس ملت دو نفر دو نفر نشستن خانومه داره میوه پوست می گیره..

حالا بچه ها سوال داشتن که عقد موقت هم قبوله؟(مثلا 10%) یه عاقد می ذارن دم شعبه ها:

...به عقد موقت فلانی برای مدت ۳ ساعت (طول کنکور) به مهریه یک جلد کتاب مدار پارسه که قبلا به شما داده شده! در آیید..

:))

دانشگاه ما خیلی با مزه است. هر بلایی که سر این سهمیه ها میارن سریع اثرش تو سطح دانشگاه دیده می شه! اون سال اولی که سهمیه کنکور کارشناسی رو بهم ریختن ما تمرینای بچه های ورودی جدید رو که تصحیح می کردیم یه سیرکی بود فقط باید می دیدی! ملت رو برگه یه رو تمرین می دادن! یعنی چرک نویس!بعد تا آخر ترم نفهمیدن باید سوالا رو تو چه باکسی بذارن..بگذریم. حالا سال بعد ورودی های جدید ارشد که بیان فکر کنم مهد کودک شه یونیمون

یه پیشنهاد! برای ورودی های دکتری هم سهمیه برای "مادر و پدر" ها بذارین! برای تشویق جامعه تحصیل کرده به بچه داشتن! یا جامعه ی بچه دار به تحصیل؟؟